دوری تو سخت گریان کرده سنگ و چوب را
مثل من دارند هر دم حس دلآشوب را
قصهی هجر تو را با صبر گفتم, غصه خورد!
درد دوری تو آخر میکشد ایوب را
دوری تو سخت گریان کرده سنگ و چوب را
مثل من دارند هر دم حس دلآشوب را
قصهی هجر تو را با صبر گفتم, غصه خورد!
درد دوری تو آخر میکشد ایوب را
ابتدا خواستم ز هجرانت
غزلی عاشقانه بنویسم
گفت امّا دلم, برای شما
نامه ای محرمانه بنویسم
زودتر آمدهام زودتر احسان بکنی
اول صبح نگاهی به گدایان بکنی
باز هم روز سه شنبه شدهام مهمانت
رسم این است پذیرایی مهمان بکنی
تا آمدم کاری کنم عمرگران رفت
عمر گرانم پای این و پای آن رفت
گفتم که توبه میکنم این ماه اما
توبه نکردم آخر از دستم زمان رفت
ثانیه های عمر من تباه شد نیامدی
روزشمار من پر از گناه شد نیامدی
سال نمای هجر را صفحه به صفحه خوانده ام
هجر تو بیشتر زسال و ماه شد نیامدی
هر کس که در این میکده زحمت نکشیده
راه کجِ سِیرش به سعادت نکشیده
مردم به تملق به بزرگی نرسیدند
شاهیم به احسان تو, منت نکشیده
به سوی یار از ندارها سلام می رسد
خوشیم این سلام ها به آن امام می رسد
شدیم بی نصیب از نظاره ی رخش ولی
نگاه لطف او به ما علی الدوام می رسد
برگرد که حالمان شده نامطلوب
از دست٬ زمان رفت و زمین شد آشوب
با دستِ سکوت٬ بسته شد پنجره ها
در حسرت دیدار تو هر جمعه غروب!
مرضیه عاطفی سمنان
عالمی گریان صبح و شام تو
جان من قربان صبح و شام تو
من کویرم تشنه ی یک قطره از
بارش باران صبح و شام تو
دلگیرم از تمامی دنیا شتاب کن
مجنونم و به خاطر لیلا شتاب کن
وقتش رسیده صبح طلوعت فرا رسد
پایان بده بر این شب یلدا شتاب کن
از بس گناهِ روز, مرا خار میکند
شب دورم از نگاهِ تو ای یار میکند
چشمِ بخواب رفته و آلودهٔ مرا
کِی در سحر, صدای تو بیدار میکند
از بس مسیر آمدنت را مرور کرد
قلبم گلایه از من و چشمی صبور کرد
سینه به سینه نقل شده جمعه می رسی
باید چقدر صبر برای ظهور کرد