از عرش آمدند ملائک به خدمتش
تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش
حالا در امتداد مسیر پیمبریش
می آید از حرا پی اظهار بعثتش
از عرش آمدند ملائک به خدمتش
تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش
حالا در امتداد مسیر پیمبریش
می آید از حرا پی اظهار بعثتش
دلِ سنگم رکاب میخواهد
این نگین جای خواب میخواهد
طفل دل زود راه افتاده
جوجه ی ما شراب میخواهد
صفای زندگیم آیه های قرآنت
بیا به ما برکت ده به برکت نانت
تویی که کعبه به دور سر تو می گردد
رسول آینه ها! هستی ام به قربانت
نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم
بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم
لطف محمدی تو بر من مقام داد
ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم
شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام
در شب بعثت تان حوریه باران شده ام
تا که از محضر عرفانی حق بازایی
پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام
می رسید از قله های کوه نور
از بلندای تشرف در حضور
فرش استقبال راهش می شدند
هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور
انس اگر حکم براند به سخن حاجت نیست
دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست
این که گویند من و او به یکی پیرهنیم
عین حق است ولیکن به بدن حاجت نیست
برای واژه به واژه وضو گرفتم باز
نزول سوره ی باران دوباره شد آغاز
چه می شود ز تو گفتن , چه می توانخواندن
برای کشف تو باید به چلّه ها ماندن
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟
صفای زندگیم آیه های قرآنت
بیا به مابرکت ده به برکت نانت
تویی که کعبه به دور سرتو می گردد
رسول آینه ها هستی ام به قربانت
شبی که نور حقیقت دمید و دیده شدی
دوباره بعد چهل سال آفریدهشدی
زمین به بود تو بالید واعتبار گرفت
تو اعتبار وجودی که برگزیدهشدی