ناصر دودانگه

جانم علی

من افتخار می کنم که افتخار حیدرم
به وجد آمده ترین از اقتدار حیدرم
نه بی قرار رزم نه که بیقرار حیدرم
نگیر دست کم مرا که ذوالفقار حیدرم

بگذار تا بگریم

توفیق اشک با تو ، باران روضه با من
(بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران)

گفتی که بی سپاهی من آمدم که شاید
اشک از دلت بشوید اندوه روزگاران

لبریز عشق

لبریز عشق و باورم در مشهد تو
ازخانه ام راحت ترم در مشهد تو

مثل کبوترهای جلد آسمانت
قدری به دنبال پرم در مشهد تو

شکوه چشم تو

حماسه فکر می کنم به ذوالفقار می رسم
من از شکوه چشم تو به اقتدار می رسم

به با نگاه کشتنت، به مرده زنده کردنت
به فلسفه، به معجزه ، به اختیار می رسم

ای عزیز دل ما

تو کجا بغض کجا ما که نمردیم هنوز
ای سفر کرده بیا ، ما که نمردیم هنوز

ما بمیریم ، نبینیم ، تو غربت بکشی
ای عزیز دل ما ، ما که نمردیم هنوز

جبریل پای منبر او

توان واژه کجا و بیان حالاتش
دل از تمام جهان برده با مناجاتش
به غیر عشق ندیدند در عباراتش
خدا به دیدن خود رفته در ملاقاتش

سلام عشق

سلام عشق، علیک السلام هم دارد
کسی که شد حسنی احترام هم دارد

اگر قلم بزنی ، صد کتاب خواهد شد
فضائلی که به لطفش غلام هم دارد

نور و کرم

زائر اگرچه خوب اگرچه‌ بد رسیده
خیر تو به زوار ، بیش از حد رسیده

به ماه و خورشیدی که دائم می درخشند
یک پرتو از انوار این گنبد رسیده

جبل الصبر

اقتدار از شکوه او جاری
عظمت از ابهتش لبریز
می شود در برابر حلمش
اقیانوس ، قطره ای ناچیز

جسم درهم

سر به روی نیزه رفت و تن نداشت
جسم درهم زیر و رو کردن نداشت

بد سلیقه بودن غارتگر است
ورنه کهنه پیرهن بردن نداشت

من پیر شدم

من پیر شدم عمه خمید آخر عمری
در کنج خرابه چه کشید آخر عمری

جا داشت بمیریم که بانوی وقارت
همراه سر و نیزه دوید آخر عمری

محتاج ترینم

یادی بکن از ما به دعا خیر ببینی
با بی سرو پا راه بیا خیر ببینی

ای کاش طبیبانه بیایی به سراغم
محتاج ترینم به دوا خیر ببینی

دکمه بازگشت به بالا