آفتاب هشتم

پیش طبیب هستم

 

پیش طبیب هستم و درمان نوشته است

در مان برای من رخ جانان نوشته است

فهمید بی قراری من علتش چه بود

دیدار روی ماه کریمان نوشته است 

گدای تو

نداری که گدای توستآقا می شود حتمن

بیابانقدمگاه تو دریا می شود حتمن

دو چشمم ابر باران بودو من خوشحال از اینکه

بساطعاشقی باتو مهیا می شود حتمن

هوای سینه

امشب هوای سینه روحانیست یاران

دنیا به چشمانم چه نورانیست یاران

امشب دلم شور عجیبی باز دارد

صحن دلم ابری و طوفانیست یاران

در ازدحام حرم

در ازدحام حرم هرکسی به تنهایی

گرفته دست دعا را به سوی آنجایی

که جلوه کرده در آن جلوه ای مسیحایی

همان حریم قشنگی که هست رویایی

لب پیمانه

 

این نسخه را بر بال یک پروانه بنویسید

دارو؟…نه در این برگه دارو خانه بنویسید 

مشهد-حرم  یک عمر پشت پنجره فولاد

جای مسکّن هم برایم دانه بنویسید

جان جهان

شعرهایم به تو ای جان جهان خو کردند

واژه هام  از تو نوشتندو هیاهو کردند

خواستم عاشقی ام پیش خودم باشد و تو

گریه هایم… چه کنم دست مرا رو کردند

کبوتر بام

دیشب پر ِ من کبوتر بامت شد

آهوی بیابانی من رامت شد

حالا دلِ من پیمبر نامت شد

از معجزه ی درخت بادامت شد

هر گز نمیرد آنکه دلش جلد مشهد است


باید غبار صحن تو را طوطیا کنند

« آنانکه  خاک را به نظر کیمیاکنند»

هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق

خیل ملائکند رضا یا رضا کنند

حرف دلم

شاید دوباره حرف دلم را شنیده بود

بغضی که مثل سایه پیمن دویده بود

بغضی که دست روی سرمن کشیده بود

بغضی که تا گلویدقایق رسیده بود

هوای دولتِ مشرق

 هوای دولتِ مشرق سفیرِ باران شد

و چترهای دلِ ما سریرِ باران شد

کویرِ سر به هوایِ به آسمان محتاج

دچار مرحمت سر به زیر باران شد

دکمه بازگشت به بالا