امروز از همیشه پریشان تری چقدر
داری دوباره از همه دل می بری چقدر
دیدم که بر فراز عقابت نشسته ای
حالا شبیه حضرت پیغمبری چقدر
امروز از همیشه پریشان تری چقدر
داری دوباره از همه دل می بری چقدر
دیدم که بر فراز عقابت نشسته ای
حالا شبیه حضرت پیغمبری چقدر
مبهوت این آیینه اند اختر شناسان
شمس الشموسی سیرتان،گوهرشناسان
پروانه های روزه دار ودائم الذکر
یاهو کشان بی نشان،حیدر شناسان
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصله ها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من
آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من
روی خاک افتاده بودم.،نردبان میخواستم
هم زمین میخواستم هم آسمان میخواستم
گاه در افلاک وگاهی نیز در اعماق خاک
این دو را یک عمر یک خط در میان میخواستم
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
کشیدم در غل وزنجیر،نفس لا ابالی را
خداوندا به شوق بارش باران الطافت
تحمل کرده ام این سالهای خشکسالی را
اذکار تو را هر که به لب داشته باشد
باید همه ی عمر طرب داشته باشد
باید که ز لعل لب تو بوسه بخواهد
هرکس که به دل میل رطب داشته باشد
علما موقع تدریس علی میگویند
زحل وزهره وبِرجیس علی میگویند
صالح ویوشع وجرجیس علی میگویند
تا نخ وسوزن ادریس علی میگویند
به زمین نبسته ام دل به هوای آسمانش
زده ام گره دلم را به پر کبوترانش
شده ام اسیر لطفش شده ام گدای نانش
همه عمر برندارم سر خود از آستانش
که فقط سپرده ام دل به علی و خاندانش
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصله ها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
با خیالت غزلی در شُرف آغاز است
در هوای تو دلی منتظر پرواز است
طرح انگور ضریح تو یادم آورد
که در میکده¬ات رو به خلایق باز است
بعد از تو روزگار زمین شد سیاه , ماه
غم ماند و موج ماند و عطش ماند و آه , ماه
خورشید شرح حال تو را این چنین نوشت
بی سرزمین تر از همه بی سرپناه , ماه