اشعار اسارت

بی تو

به روی نیزه دلواپس؛ میایی پا به پایِ من
فدایِ چشم های تو! نکن گریه برایِ من

برای اولین بار است بی تو میروم جایی
اگر منزل به منزل میشود غم آشنایِ من

تشت طلا

تا که چشمش به آب می افتد
یادِ طفل رباب می افتد

کوهِ آتشفشان اندوه است
از نگاهش مُذاب می افتد

بغض گلویم مسیر آه گرفته

بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته

این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته

ذکر لبهام یکسره زینب

ذکر لبهام یکسره زینب

هست علیا مخدّره زینب
از امامش محافظت میکرد
میمنه تا به میسره زینب

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند

جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند

دلشوره

 قافله رفته بود و من بیهوش

 روی شن زارهای تفتیده

 ماه با هر ستاره ای می گفت:

 بی صدا باش!تازه خوابیده

گاهی

گاهی ز روی نی سر تو می خورد زمین
گاهی سر برادر تو می خورد زمین

در این مسیر

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

خنده بر …

 خنده بر پاره گریبانیمان می کردند

 خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند

 پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

 خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

سنگین دلان شام

سنگین دلان شام تو را سنگ می زنند

گاهی تورا وگاه مرا سنگ می زنند

آید صدای نالۀ زهرا به گوش من

ازروی بام تا که تورا سنگ می زنند

فقط به عشقِ تو

دلی که درقفسِ آهِ آتشین مانده


فقطبه عشقِ تو در غربتِ زمین مانده


بزرگِقافله, این بار تو شمارش کن


برایماندنِ من, چند نازنین مانده؟

ای سایه سرم

زیباهلالیک شبه,ای سایه سرم

بالانشته ای مرا  می کنی  نگاه

عالمهمه پناه به  نام  تو  میبرند

حالاببین که خواهرتوگشته بی پناه

دکمه بازگشت به بالا