چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم
اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟
اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟
اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟
چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم
اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟
اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟
اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟
اگر آیی همه شهر به هم میریزد
قله های غم من پشت سرم , میریزد
با خبر باش که ای یوسف کنعانی من
دست های کرم اهل کرم میریزد
هنگامه عید خواهد آمد
بر شیعه نوید خواهد آمد
کوتاهی پنجشنبه شب ها !
فردای رشید خواهد آمد
روبه گندمزارها میآیی ای مولای گندمگون
آیهی صلحند چشمان شما ـ «والتین والزیتون»
ابروانت خط نستعلیق خطاطی زبردستند
آخرین بیت از غزلهایی خیال انگیز و یکدستند
ای یارجمکرانی من, یبن فاطمه
ای عشق جاودانی من, یبن فاطمه
خون مرا به پای فراقت نوشته اند
ای قاتل جوانی من! یبن فاطمه
بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افق های بیکران نرسیدیم
در خم یک کوچه جا زدیم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم
وقتی تو از سفر برسی عید میشود
دنیا دوباره صاحب خورشید میشود
چشمان روشنت که طلوعی دوباره کرد
دلها پر از تجلّی توحید میشود
با این گناهانی که از ما می زند سر
دارم یقین روی تو را دیدن محال است
بر فرض گیرم چهره ات را هم ببینم
یار تو بودن بی گمان خواب و خیال است
آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است
چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است
جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه
دلها به یاد غصه او پر ز آذر است
بی تو شد حجره ی من کلبه ی احـزانچه کنم
روز و شب بـا غم سـوزنده ی هجـران چه کنم
گـاه در حجـره و گـه مسجـد و گـهشهـر و دیـار
بـه رهت در بـه در و بـی سـر و سـامان چه کنم