« زبانحال امیرالمومنین (ع) »
از کفم رفته همه دار و ندارم چه کنم؟
من اگر از غم این داغ نبارم چه کنم؟
خانه ام سوخته و این دل من سوخته تر…
خانه ام هیچ, بگو با دل زارم چه کنم؟
« زبانحال امیرالمومنین (ع) »
از کفم رفته همه دار و ندارم چه کنم؟
من اگر از غم این داغ نبارم چه کنم؟
خانه ام سوخته و این دل من سوخته تر…
خانه ام هیچ, بگو با دل زارم چه کنم؟
منم یهودیِ این شهر, شهرِ بی دردی
منم یهودیِ این شهر, شهرِ نامردی
منم یهودیِ این شهر, شهرِ دلتنگی
جدا از این همه مردم , جماعتی سنگی
« زبانحال حضرت زینب (س) و امام حسن (ع) »
ای برادر چه می کنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفته ای چندی
لب خود می گزی نمی جوشی
« کوچه و زبانحال امام حسن (ع) »
می نویسم به چشمِ تَر مادر
می نویسم به رویِ دَر مادر
با همین پاره یِ جگر مادر
سوختم از سکوت اگر مادر
می نویسم مرا بِبَر مادر
« زبان حال امیر المومنین علیه السلام»
صدشکر که از پیش من این یار نرفته
یادش ز من غمزده انگار نرفته
زهرا کمکم کن ز فراق تو نمیرم
تا قبل تو این حیدر کرار نرفته
دیگر کنار بستر من دیده تر مکن
درد دل غریب مرا بیشتر نکن
وقتی که من به روی تو در باز میکنم
این قدر بر زمین ز خجالت نظر مکن
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
همه ی زندگی ِ شیر خدا ریخت بهم
داغی و تیزی ِ مسمار اذیّت میکرد
تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم
تو رفتی و زهرا به حال زار افتاد
کارم برای مرگ به اصرار افتاد
رفتی اراذل خانه را آتش کشیدند
انسیه الحورات بین نار افتاد
اشک از چشم ترم افتاد دستم بسته بود
پیش چشمم همسرم افتاد دستم بسته بود
صبر کردم صبر کردم صبر کردم وا نشد
آتش کین در حرم افتاد دستم بسته بود
ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد
بین گذر با دیده های تر زمین خورد
زهرا و حیدر آینه بودند, هم را
زهرا زمین که خورد, پس حیدر زمین خورد
نگاهم کن منم زینب… که هستم تشنه ی رویت
نبینم ناخوش احوالی, خودم هستم دعاگویت
چه باشی صاحب منبر, چه باشی کنج این بستر
همیشه قبله ی من هست محراب دو ابرویت
خزان رسیدو به گلزار من شرار انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دری که ساختم آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش و خود را به روی یار انداخت