اشعار عصر عاشورا

حق مادری

قدم قدم زحرم میشوی جدا برگرد

بدون خواهر خود میروی کجا برگرد

به پای تو همه گیسوی من سفید شده

نزن به سینه من دست رد اخا برگرد

گاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من

نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من

که با تو حرف می‌زند نگاهِ من به جای من

بیا و از مدینه ات کبوترانه پر بزن

به سالهای سال بعد: عراق, کربلای من

عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست

عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست

بی دلیل اسمت در این پیکار ثارالله نیست

نینوا گرداب خون در راه دارد , ناخدا !

بگذران کشتی منجی را که لنگرگاه نیست

کشمکش بهر پیروهن نکنید

کشمکش بهر پیروهن نکنید

سر غارت بزن بزن نکنید

نیزه را داخل دهن نکنید

جسم اورا اگر کفن نکنید

بالای سرت رسید و دستش پر بود

بالای سرت رسید و دستش پر بود

از کندی خنجر خودش دلخور بود

مردی که پس از کشتن تو دردستش

  یک مقنعه و روسری و چادر بود

شاعر:محمدحسن بیات لو

عاقبت دشمنی از دور برت می آید

عاقبت دشمنی از دور برت می آید

آه ای گل چه بلائی به سرت می آید 

ته گودالی و هرم نفست سنگین است

ناله ی “واعطشا” از جگرت می آید

شاعر:محمدحسن بیات لو

تمام دشت به حالم نظاره میکردند

تمام دشت به حالم نظاره میکردند

به یکدگر پی غارت اشاره میکردند

برای بردن یک گوشواره ی ناچیز

حرامیان به خدا گوش پاره میکردند

شاعر:محمدحسن بیات لو

ای کاش که می‌شد کفنی داشته باشی

ای کاش کهمی‌شد کفنی داشته باشی

یا جایکفن پیروهنی داشته باشی

ای کاشدمی که به حرم فاطمه آمد

می‌شد سرو جان و بدنی داشته باشی

آتش زنید

آتش زنید تا خیمه ای دیگر نماند

بر اهل خیمه,حتی بال و پر نماند

کاری بکن ای حرمله در این نواحی

تا بر نوامیس حسین معجر نماند

خزان

باغ سر سبز تو را خشک و خزانی کردند

نا کسانی که مرا خرد و کمانی کردند

پیکرت روی زمین بود و همه خندیدند

بعد از آن بر بدنت اسب دوانی کردند

بگذارید گریه کنم

بگذارید کناربدنش گریه کنم
بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم

هق هق النگوها

وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد

دکمه بازگشت به بالا