اشعار فاطمیه

دریای اشک در دل چاه

دریای اشک در دل چاهی شناور است

مردی به فکر پیکر درگیر با در است

پهلو…! که بگذریم ولی در شکسته شد

آتش گرفت چادر و چشمان ما تر است

از رفتنت حرفی نگو

بیتوبرای حیدرکرار سخت است

وقتیکه درخانه نباشد یارسخت است

تقسیمکارت رابه من بسپار زهرا

بااینتن مجروح قطعاً کارسخت است

به صورت می زدم سیلی …

سلام روضه خوان را گریه کردم

زمین را , آسمان را گریه کردم 

مدینه رفتم و دیدم همانجا

در و دیوارتان را گریه کردم 

در پیچ کوچه …

مادر سلام ! می چکد اشک روانتان

یعنی دوباره تیره شده آسمانتان 

ماه عزایتان که همان فاطمیّه است

غم را نشانده کنج دل شیعیانتان 

بحر طویل فاطمیه

صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا

و آماده ی رفتن شده است ام ابیها

بنشینید , ببینید

که این آخر روزی , نشسته است کمی نان , بپزد بهر یتیمان

قومی که شکستند حریم حرمش را

اینجا که کسی پنجه بهدیوار کشیده ست

دستی ز وفا نقش غم یار کشیده ست

این در که چنین سوخته و دود گرفته ست

آتش به دلی خسته ز اغیار کشیده ست

دکمه بازگشت به بالا