اشعار فاطمیه

نوای فاطمه

می رسد نان شب ما از نوای فاطمه

آمدیم اصلا در این دنیا برای فاطمه

مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید

ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه

حرفی بزن

زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده

خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده

 

داری برای مرگ خودت می کنی دعا

امّا غروب عمر علی جلوه گر شده

نیست

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

باخودم گفتم

چقدر برتن تو پیرهن بزرگ شده؟!

تن تو آب شده یاکفن بزرگ شده؟!

چوشمع چشم تورادیده باخودم گفتم!

چگونه شمع پس از سوختن بزرگ شده؟!

عصمت

برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید

به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید

برای سینه زدن در عزای مادرمان

در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید

مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد

با چشم های بی نوایش گریه می کرد

مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد

هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد

گویا زمین بر گریه هایش گریه می کرد

در نمی آید جلو

در نمی آید جلو……………………..فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو

 

در مرام شیعیان……………………..تا ولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو

 

دست بالا می رود………………….هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو

 

درد مادر این شده…………………..شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو 

چشمان ماه

دوباره شب شد و چشمان ماه بیدار است
دوباره شب شد و دل تنگ دیدن یار است

سر مزار تو می آیم و ز طفلانم
نهان نمودن این راز سخت و دشوار است

انسیه

از اشک های چشم تو زمزم درست شد

از ناله های نیمه شبت غم درست شد

با یاری ملائکه در هیئت خدا

از چادر سیاه تو پرچم درست شد

جانماز

بر جانماز وقت دعای شبانه ها تازه شوند درد همه تازیانه ها

چون اشک روی گونه ی من غلط می خورد

از زخم صورتم کشد آتش زبانه ها

چه کنم

چه کنم بی تو اگر زنده بمانم , چه کنم

کاش می شد که در این شهر نمانم , چه کنم

تا سحر خواب نداری و دعا گوی منی

شده بیماری تو قاتل جانم , چه کنم

غلامان

ما هرچه از شما بنویسیم ابتر است

شان شما رفیع و مقام تو کوثر است

وصف تو در سخن بخدا غیر ممکن است

خاک رهت ز جنت و فردوس هم سر است

دکمه بازگشت به بالا