نگاهِ مُبهَمی امشب به آسمان داری
خدا به خیر کند نیتی نهان داری
چه دیده ای که شدی سیر از من و بابا
که قصدِ شعله کشیدن به باغمان داری
نگاهِ مُبهَمی امشب به آسمان داری
خدا به خیر کند نیتی نهان داری
چه دیده ای که شدی سیر از من و بابا
که قصدِ شعله کشیدن به باغمان داری
ناراحتی انگار ز دستم , نه حسن ؟
پنداشتی از تو هم گسستم , نه حسن ؟
هر کس که نداند تو که بهتر دانی
در خانه چرا نقاب بستم , نه حسن ؟
ای روشنایی سحر فاطمیه ام
صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام
ایام می روند به امید دیدنت
یک بار رد شو از گذر فاطمیه ام
اصلا نفوذ خطبهی من بیاثر شده است…
…یا اینکه گوش مردم این شهر کر شده است؟
دیگر نمانده قدرت در جبهه ماندنم
بابا ببین که دختر تو خونجگر شده است
تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
من در میان جمع و دلم سمت سامراست
آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است
« زبانحال امیرالمومنین (ع) »
از کفم رفته همه دار و ندارم چه کنم؟
من اگر از غم این داغ نبارم چه کنم؟
خانه ام سوخته و این دل من سوخته تر…
خانه ام هیچ, بگو با دل زارم چه کنم؟
«زبانحال امام حسن (ع) »
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد
غرورم را شکسته خنده ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی اُفتد
وقتی بلورِ اشکِ برادر شکستنی است ,
باید قبول کرد , که خواهر شکستنی است
یک مرد هم نبود , بگوید به دوّمی
آرام تر به دَر بزن , این دَر شکستنی است
« زبان حال امیر المومنین علیه السلام»
صدشکر که از پیش من این یار نرفته
یادش ز من غمزده انگار نرفته
زهرا کمکم کن ز فراق تو نمیرم
تا قبل تو این حیدر کرار نرفته
دیگر کنار بستر من دیده تر مکن
درد دل غریب مرا بیشتر نکن
وقتی که من به روی تو در باز میکنم
این قدر بر زمین ز خجالت نظر مکن
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
همه ی زندگی ِ شیر خدا ریخت بهم
داغی و تیزی ِ مسمار اذیّت میکرد
تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم
چقدر اشک بریزم ز جدایی آقا
من دلم تنگ شده تنگ, کجایی آقا
همه دارند به تنهایی من میخندند
به همه گفته ام این جمعه می آیی آقا