اشعار فاطمیه

شعر مناجات با امام زمان عج در فاطمیه

دلم شد مبتلایت کی می آیی؟
همه عالم فدایت کی می ایی؟
همه عالم به قربان غبار
نخ شال عزایت کی می آیی؟

تو رسیدی

دل ما را ببر کنار خودت

تا مدینه به آن دیار خودت

آسمان به این بزرگی را

کرده ای مرکز مدار خودت

با زور دست

صیدی که زیر پای چهل نانجیب رفت

باید که استخوان تنش جا به جا شود

با زور دست دختر خود هم تکان نخورد

دیگر کمر نمانده برایش که پا شود

مسعود اکثیری

تجسم

اول هرچیز را حیدر مشخص می کند
آخرش تکلیف را کوثر مشخص می کند

حیدری نیمه ابری یا حسینی شدید
پس هوای خانه را مادر مشخص می کند

شعر مرثیه حضرت زهرا (س)

صحبت از فاطمه سر فصل غزل خوانی ماست

گریه در روضۀ او مسلک عرفانی ماست

ما پریشان غم مادرمان فاطمه ایم

غربتش علت این گریۀ طولانی ماست

الوداع

گریه های شب و روزم به ثمر نزدیک است
کن حلالم که دگر وصلِ سحر نزدیک است

دیده ای گریه ی طوفانیِ زهرایت را
یا علی رخصتِ دیدارِ پدر نزدیک است

ضعفی شدید نیروی او را گرفته بود

ضعفی شدید نیروی او را گرفته بود

دیگر توان ز زانوی او را گرفته بود

در ازدحام پشت در و دود و شعله ها

آتش سراغ گیسوی اورا گرفته بود

همینکه پهلوی او گاه گاه میگیرد

همینکه پهلوی او گاه گاه میگیرد

نفس به سینه این پا به ماه میگیرد

هنوز بستر خود را عوض نکرده علی

بلند میشود و راه چاه میگیرد

درد پـهـلـو خـوب نـه بدتر شده این روزها

درد پـهـلـو خـوب … نـه بدتر شده این روزها

چـهـره ی زهـرا چـه درد آور شده این روزها

از سـر و وضـع پـریـشـان عـلـی فـهمیده اند

خـانـه ی وی بی سر و همسر شده این روزها

هجده بهار میگذرد از جوانیت

هجده بهار میگذرد از جوانیت

قربان لطف و معرفتو مهربانیت

جمع ملاءکه به شما سجده کرده اند

بین قنوت نافله ی اسمانیت

وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد

وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد

هرچه سیلی افاقه ای ننمود , هیزم تر به کارشان آمد

ریسمان هست, دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست

احتیاجی نبود اوّل کار , دست آخر به کارشان آمد

هو یاعلی

چون تار پود خلوت شبهای او گسست
وقتی کمر به خدمت مولود کعبه بست
وقتی دلش ز غربت شیرخداشکست
سجاده پهن کرد و به دستش قلم نشست

دکمه بازگشت به بالا