اشعار محرم

وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد

وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد

از هستی و جهان خودش دست میکشد

وقتی که آفتاب دلش میکند غروب

از ماه آسمان خودش دست میکشد

دست صبرم عاقبت سمت گریبان میرود

دست صبرم عاقبت سمت گریبان میرود
یا از این ماتم سوی زلف پریشان میرود

بی کسی تو مرا از پا در آورده حسین
خواهرت بهرت دو تا شیر نر آورده حسین

در میان این قبیله ما گدای زینبیم.س.

در میان این قبیله ما گدای زینبیم.س.
ما حسینیون همیشه زیر پای زینبیم.س.
زندگی اش را سراسر وقف محبوبش نمود
گریه کن های غم و درد و بلای زینبیم.س.

مجنونم خنده ی لیلامو میخوام

مجنونم خنده ی لیلامو میخوام
بی خوابم صدای لالامو میخوام
عمه پس کی سفرش تموم میشه
خسته ام من دیگه بابامو میخوام

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید,دوباره میان خانه رسید

میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت,دل من به این بهانه رسید

نگفتی دختری داری؟نگفتی می شوم تنها؟

منم مجنون و دلتنگت,تویی دلبر تویی لیلا
رسیدی کنج ویرانه,قرار این دل شیدا

در این ایام تنهایی,قسم بر جان بابایی
برای دخترت هرشب,تویی شیرین ترین رویا

به آشنا نگه آشنا نمی افتد؟!

به آشنا نگه آشنا نمی افتد؟!
چرا به ما گذر هل اتی نمی افتد؟!

قسم به سوره ی یس, به فجر و اعطینا
که لحظه ای دلم از تو جدا نمی افتد

همه شادند دخترت گریان

همه شادند دخترت گریان

همه خوابند دخترت بیدار

خیلی امروز مردم این شهر

دادنم با نگاهشان آزار

چشمش برای پلک زدن وا نمیشود

چشمش برای پلک زدن وا نمیشود
میخواست ناله ای کند اما نمیشود

هم زخم های آبله اش درد میکند
هم جای تازیانه مداوا نمیشود

نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد

نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد
بلکه با کرب و بلا “کربـُبلا”زجرش داد

مقتل این گونه نوشته ست که “مٰاتَتْ کَـمِدْا”
بس که آن طایفه ی “بی سر و پا” زجرش داد

دیگر نمی پیچد صدایش در خرابه

دیگر نمی پیچد صدایش در خرابه
دَمْ نوحه ی “بابا بیایش”در خرابه

بوسید وقتی کعبه ی بین طَــبَق را
دید استجابت را دعایش در خرابه

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت

به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت

فدای آتش داغی که بر جگر زدنت

چقدر داد کشیدم دگر نخوان قرآن

ولی توخواندی و باسنگ ای پدر زدنت

دکمه بازگشت به بالا