تاسوعا

بسته به دست تو دل

ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها

ای آنکه فرا رفته ای از شرح و بیانها

تاعطر تو آمد غزلم بال در آورد

آزادشد از قید زمانها و مکانها

آن زمان که کار عشقم

آن زمان که کار عشقم با شما مأوا گرفت

باز دم چون آه سوزانی ره بالا گرفت

تا که عکست بر کف آیینه ی قلبم نشست

مثل دجله جزرو مدی پهنه ی دریا گرفت

سقا به مشک آب

سقابه مشک آب برای حرم نداشت

افتادهروی خاک و به دستش علم نداشت

ازبس که تیر بر تن او بوسه داده بود

جاییبرای بوسه ز سر تا قدم نداشت

دو دیده ام

دو دیده ام به کنارت پر از قمر کردند
ز تیغ و نیزه تنت را چه مختصر کردند

چقدرخوب

چقدرخوب که غارت‌گرِدلها شده‌ای


حیدری زاده, پسر خوانده‌ی زهرا(س)شده‌ای


حضرت ماه که خورشید پناهنده به توست


کاشفُ الکَربِ ولی اله عظمی‌ا شده‌ای

تیغ ازکمین

تیغ ازکمین دو دستِ تنم راگرفت و بُرد
تا گاهواره پَرزدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخل هایشریعه تبر به دست
گل برگ‌هاییاسمنم را گرفت و بُرد
یک دشت نیزهحُرمتِ سی سال منصبِ
 

محو تماشا

جنگ سختی شده من محو تماشا شدهام

کنج این خیمه بسیخسته و تنها شده ام


مشک باشی و دمچشم رباب میفهمی؛


از چه رو اینهمهآشفته و شیدا شده ام

دشمن از خوف

دشمن از خوف به خود میلرزید
علت این بود اگر پنهان شد

چشمه ی توحید

تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت

کوهی از غم

روی اینپشت شکسته کوهی از غم ریخته

برسرم بیتو برادر خاک عالم ریخته

زود پیداکردمت ٬اینقدرها هم سخت نیست

پیکرت رادیده ام٬ در راه کم کم ریخته

ابالفضلم

ابالفضلم چرا اینگونه هستی

علمدارمچرا از پا نشستی

شکایتدارم از تو ای برادر

چراپشت برادر را شکستی

 

بعد از تو

(( بعد از تو آب, معنی دریاشدن نداشت))

گُم بود در خجالت و پیداشدن نداشت

بی بوی رویت ای مهِ یکتای هاشمی

(( شب مانده بود و جرأتِ فرداشدن نداشت))

دکمه بازگشت به بالا