حسینیه حدیث اشک

فریاد وا حسین

در خیمه ها صدای خدایا بلند شد

زینب برای پرسش آیا؛ بلند شد

فریاد وا حسین؛ ز اعماق سینه اش

تا گشت با خبر ز قضایا بلند شد

به گریه‌های خواهرت

دلم برای داغِ تو مذاب شد حسین جان
که خانه‌ی دو چشم من خراب شد حسین جان

به گریه‌های خواهرت به صبح گو طلوع مکن
که قلبِ زینب از غمِ تو آب شد حسین جان

غربت و تنهایی ات

کینه ها چون بود مادرزاد…آمد مادرت
کردی از پهلویِ او تا یاد…آمد مادرت

غربت و تنهایی ات بر هیچکس پوشیده نیست
تا نباشی هیچ دشمن-شاد…آمد مادرت

چی کار کنم؟

تو بگو برادرم چی کار کنم؟
یادگار مادرم چی کار کنم؟
دست من نیست اگه دلواپس شدم
آخه من یه خواهرم چی کار کنم؟

دَم گرم تو

سرمان گرمِ عطش بود، که باران آمد
نام دریا به لبِ خشکِ بیابان آمد
کنج تنهاییِ سرماکده می‌لرزیدیم
که دَم گرم تو با سوزِ زمستان آمد

صفای عطر بهشت

خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی

توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی

موکب به موکب

یکی آورده با خود گریه های گاه گاهش را
یکی در کوله بار کهنه اش بار گناهش را

یکی پیداست عمری خادم این آستان بوده
یکی هم بعد عمری تازه پیدا کرده راهش را

پر کشیدم

پر کشیدم در هوای با صفای مجتبی
که رها می گردم امشب در هوای مجتبی

جای معنای کرم نام حسن باید نوشت
حاتم طایی گدای دست های مجتبی

عرشِ مُعلا حسن است

از علی دَم بزن اما دَمِ مولا حسن است
که دمادم نَفَسِ حضرتِ زهرا حسن است

“ما همه بنده و این قوم خداوندانند”
ما همه خاک ولی عرشِ مُعلا حسن است

سخت گذشت

خوشی از عمر ندیدم چقدر سخت گذشت
نیست از خنده به لبهایم اثر! سخت گذشت

شب که شد روضه غسل تن مادر خواندم
تا سحر زار زدم تا به سحر سخت گذشت

خیلِ جمعیت

خیلِ جمعیت در اینجا بهر استقبال نیست
نیست در این قافله قدّی که از غم دال نیست

دست خالی هر که آمد دست پر برگشته است
بهر غارت هر که آمد، دید بد اغبال نیست

دردِ پهلو

روزگاری بالش از بال و پَر قو داشتم
بر سرم تاج گلی از یاسِ شب‌بو داشتم

دختر شامی !؛ نبین حالا تمامش سوخته
تو کجا بودی ببینی تا کمر مو داشتم ؟!

دکمه بازگشت به بالا