رضا رسول زاده

مادر عزیز

 

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم

از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم

دارم به پای پیکر تو گریه می کنم

بر لحظه های آخر تو گریه می کنم

مهپاره

مهپاره ی ایل پاک محمودی تو

آیینه ی قدی حسن بودی تو

صد خمره عسل ریخت زمین , یابن حسن

لبهای خود هر بار که بگشودی تو

رضا رسول زاده

 

روضه های خودت

عمری ست در هوای خودت گریه می کنی

عمری ست با نوای خودت گریه می کنی

گاهی کنار تربت مخفی مادرت

بر خاک آشنای خودت گریه می کنی

خط فاصله ها

افسوس خط فاصله ها بیشتر شده

ای وای گریه های شما بیشتر شده

اصلا وفا به بیعت با تو نکرده ایم

گرچه ز جانب تو وفا بیشتر شده

مشتاق دیدار

 

اززندگی بی تو بیزاریم مولا

دیگربیا خیلی گرفتاریم مولا

غیراز ظهور تو نخواهیم از خداوند

شبتا سحرهایی که بیداریم مولا

خبرت مانده به جا

پشت در ای گل من برگ و برت مانده بهجا

ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا

پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت

روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا

دارالشفا

دمی که شعله به دارالشفای من افتاد

به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد

دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است

لگد زدند و در این سرای من افتاد

دل گرفتار

نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم

بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم

لطف محمدی تو بر من مقام داد

ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم

خیمه ی سبز

این جمعه هم نیامدی و گریه سر کنم

باید دوباره بی تو شبم را سحر کنم

آخر نمی شود که فقط کنج خلوتی

زانو بغل ز هجر رخت دیده تر کنم

تن سنگین

ازتازیانه مانده بر رویت نشانی

روحتجراحت دیده از زخم زبانی

زنجیرهایپیر این گردن گواه است

شایدفقط امروز را زنده بمانی

اسرار روشن است

احوالمن از این تن تب دار روشن است

زندانمن به چشم گهربار روشن است

ازصبح تا غروب که حبسم به زیر خاک

تاصبح حالم از دم افطار روشن است

حسین

جان و دلم فدای تو ای دلبرم , حسین

دیگر رسیده است دم آخرم حسین

من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا

دیدار من بیا , پسر مادرم حسین

دکمه بازگشت به بالا