می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم
دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم
می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم
دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم
مهپاره ی ایل پاک محمودی تو
آیینه ی قدی حسن بودی تو
صد خمره عسل ریخت زمین , یابن حسن
لبهای خود هر بار که بگشودی تو
رضا رسول زاده
عمری ست در هوای خودت گریه می کنی
عمری ست با نوای خودت گریه می کنی
گاهی کنار تربت مخفی مادرت
بر خاک آشنای خودت گریه می کنی
افسوس خط فاصله ها بیشتر شده
ای وای گریه های شما بیشتر شده
اصلا وفا به بیعت با تو نکرده ایم
گرچه ز جانب تو وفا بیشتر شده
اززندگی بی تو بیزاریم مولا
دیگربیا خیلی گرفتاریم مولا
غیراز ظهور تو نخواهیم از خداوند
شبتا سحرهایی که بیداریم مولا
پشت در ای گل من برگ و برت مانده بهجا
ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا
پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت
روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا
دمی که شعله به دارالشفای من افتاد
به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد
دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است
لگد زدند و در این سرای من افتاد
نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم
بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم
لطف محمدی تو بر من مقام داد
ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم
این جمعه هم نیامدی و گریه سر کنم
باید دوباره بی تو شبم را سحر کنم
آخر نمی شود که فقط کنج خلوتی
زانو بغل ز هجر رخت دیده تر کنم
ازتازیانه مانده بر رویت نشانی
روحتجراحت دیده از زخم زبانی
زنجیرهایپیر این گردن گواه است
شایدفقط امروز را زنده بمانی
احوالمن از این تن تب دار روشن است
زندانمن به چشم گهربار روشن است
ازصبح تا غروب که حبسم به زیر خاک
تاصبح حالم از دم افطار روشن است
جان و دلم فدای تو ای دلبرم , حسین
دیگر رسیده است دم آخرم حسین
من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا
دیدار من بیا , پسر مادرم حسین