بهشتِ نقشهی جغرافیاست، مشهدِ تو
درِ ورودی عرشِ خداست، مشهدِ تو
به ربَّنای قنوتی که خالی از حَسَنهست
تمامِ حاجتم از آتِناست، مشهدِ تو
بهشتِ نقشهی جغرافیاست، مشهدِ تو
درِ ورودی عرشِ خداست، مشهدِ تو
به ربَّنای قنوتی که خالی از حَسَنهست
تمامِ حاجتم از آتِناست، مشهدِ تو
سلام ای ماه، ماهِ بیشتر از ماه، نورانی
سلام ای خواهرِ خورشید، ای «خورشیدپیشانی»
سلام ای دخترِ نوری که در تاریکیاش بردند
که یادت روشنایی بود، در شبهای زندانی
میان هیزمِ نمرودها «خورشیدْسوزان» بود
خلیلالله، بین شعله؛ آتش در گلستان بود
زمین از گریهی نوحالائمه غرقِ دریا شد
هوای کشتیِ سُکّانِ دین درگیرِ طوفان بود
حالا که زائر نیستم؛ بگذار
در روضهها دور و برت باشم
دستِ مرا هم بند کن جایی
بگذار، من هم نوکرت باشم
ندیده در وفا مانند او؛ پیغمبری دیگر
پیمبر هم ندیده مثل این زن همسری دیگر
از آن آغاز، پای همرکابش «یا علی» گفتهست
ندارد مصطفی مانند او همسنگری دیگر
به کورهراهم و چشمان سر به راه ندارم
چراغ راه، در این جادهی سیاه ندارم
ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود !
پناه آخر من شو؛ پناهگاه ندارم
آورده کسی روزیِ سالانهی ما را
کرده متبرک لبِ پیمانهی ما را
تا اینکه نگیریم، شراب از کس و ناکس
بردهست به میخانهی خود خانهی ما را
با هر قنوتِ نمازم؛ در دست، دفتر گرفتم
پای مناجاتِ شعرم؛ مضمونی از سر گرفتم
اینجا که من ایستادم؛ درگاهِ دارُالاجابهست
صاحبحرم که بماند؛ من حاجت از در گرفتم
صدای چِکچِک باران؛ صدای گریهی آب است
پس از تو آبی اگر هست هم؛ شبیهِ سراب است
دو قطره ریخت، زمین داغ شد به زلزله افتاد
چرا که داخلِ مشکِ تو آب نیست، شراب است
با لرزش این هق هق آخر
تا میتکانم نیمهجانم را …
آمادهام ای علت باران
بر من بباری آسمانم را
مانند اشک، پای غمت بیارادهام
خود را به دستِ گریهی بیوقفه دادهام
هملهجه با «مَنم» نشدم؛ روستاییام
از «مِنمِنم» بخوان چقدَر صاف و سادهام
برای تابشِ ماهِ هلالِ مادرِ خانه
سه ماه، آب شده مثلِ شمع، دخترِ خانه
دوباره پنجره را خیس کرد، بارشِ روضه
نشسته اشکِ یتیمی به دیدهی ترِ خانه