شبهای قدر

ها علیًُ بشرًُ کیف بشر

لیله القدر مرا هست علی قرص قمر
گشته ذکر لب من ناد علی تا به سحر
ها علیًُ بشرًُ کیف بشر ذکر دگر
که ای خدایا به علی از سر جرمم بگذر

بی قرارم

امشب چنان ایتام کوفه بی قرارم
اندازه سی سال میخواهم ببارم

چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید
من به وصال فاطمه امیدوارم

واویلا

تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین

بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی باسرش اُفتاد زمین

بابای مهربان

شب رسید و سکوت سنگینی
به هیاهوی شهر حاکم شد
با کمی نان به سمت نخلستان
مردی از جنس نور عازم شد

فزت به رب الکعبه

در خون شناور شد پَرَش محراب
گلگون شد از خون سرش محراب

جان نماز آن روز جان می داد
حتی نمی شد باورش محراب

یا حیدر کرار

خانه با رفتنت این بار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است

پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است

مولای من

بین نماز ادعیه اش مستجاب شد
صبح محاسنش که به خونش خضاب شد

بی پرده با خدای خودش هم کلام بود
خونی که ریخت بر رخ پاکش حجاب شد

عبدِ رو سیاهم

امشب گناهِ دل را با آبِ توبه شستم
من با خدای خوبم عهدی دوباره بستم

گفتم که بارالها! من عبدِ رو سیاهم
چون پرده ی حیا را با هر گنه گسستم

یا ولی الله

نمک یا شیر ؟ امشب بر کدام اصرار خواهد کرد
چه شیری روزه اش را با نمک افطار خواهد کرد

نمی دانم چرا در پاسُــــخِ دلشــــوره هایِ شَهر
فقط ” فُزت و ربِّ الکعبه ” را تکرار خواهد کرد

علی مظلوم

من نامه‌ام را با تو و قلبم نوشتم
هرچند از این حرفایم کم نوشتم

دیشب برایت غصه خوردم گریه کردم
امشب برای زخم تو مرهم نوشتم

العفو

بردم تو را ز یاد و به یاد منی هنوز
شبها مرا به اسم، صدا می زنی هنوز

از دامن گناه در افتاده ام به چاه
اما چو ماه در شب من روشنی هنوز

علی حیدر علی صفدر

قلم مست است در پس‌ کوچه‌ی این شعر دفتر هم
شراب ناب می‌ریزد به کاغذ جای جوهر هم

مضامین بلندی ریخته در شعر کوتاهم
که دارد واژه‌واژه از لب من می‌رود سر هم

دکمه بازگشت به بالا