شعر آیینی

پری بدهید

برای شانۀ افتاده ام پری بدهید

دلِ شکستۀ ما را به دلبری بدهید

محبتی بکنید و مرا حرم ببرید

نشان راه به چشم کبوتری بدهید

خصلت عشق

خصلت عشق در این است که هاشا نشود

عشق درّی است که در هر یمی پیدا نشود

بین عشاق سر زلفه سیاهت دعواست

من ندیدم که سر زلفه تو دعوا نشود

ای آقا..

خبر ز آمدنت داده اند ای آقا

تمام لشکرت آماده اند ای آقا

جهان پر است ز یابن الحسن کجایی پس

و مردمان به صف استاده اند ای آقا

منجی مهر

ای پادشه دل ها داد از غم تنهایی

جانم به لبم امد وقت است که باز ایی

فریاد از این غم ها بی داد زبی یاری

ای یار و حبیب ما وقت است که باز ایی

یا کریم

این یا کریم مثل همه یا کریم ها

در فکر بام توست به رسم قدیم ها

من زار خاک ری چو حسین بکربلا

زائر شود هر آن که بر عبدالعظیم ها

یکی یکی

حل میشوند با تو مسائل یکی یکی

پیچ و خم تمام منازل یکی یکی

آغاز عشق”حب” و سرانجام آن “جنون”…

طی میشوند با تو مراحل یکی یکی

غرق معاصی هستم و دیدن ندارم

جز آه حرفی در خور گفتن ندارم

جز آه حرفی هست اما من ندارم

چون طفل بازیگوش, عصیانگر, گرسنه

راهی به خانه غیر برگشتن ندارم

پیش چشم خدا

شب شد و در محیط تاریکی

با زبان دعا سخن گفتم

سر به زیر و شکسته و تنها

پیش چشم خدا سخن گفتم

متهم

بچه گی کرده ام, پشیمانم

من ندانسته شیطنت کردم

بغلم کن دوباره مثل قدیم

رو نگردان زمن, غلط کردم

مناجات بوی یار

عطر سحر نسیم مناجات بوی یار

حال دعا حریم ملاقات روی یار

مَحرم شدن به خلوتِ خوبان فراهم است

بزم ضیافت است و رسیدن به کوی یار

باز تنها میرود …

باز تنها میرود / در میان کوچه ها با یاد زهرا میرود

بر لبش یا فاطمه / ذکر تسبیح علی تا عرش اعلی میرود

بعد سی سال او هنوز /  با دلی پر سوی نخلستان غم ها میرود

خسته شدم

من از این  نفس از این بی سرپا خسته شدم

خودم ازدست خودم آه خدا خسته شدم

 اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی

بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم

دکمه بازگشت به بالا