شعر آیینی

اسیر سفره افطار

وقتی اسیر سفره افطار  می شوم

غافل زطعم جلوه دلدار می شوم

بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار

پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم

دل گرفتار

نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم

بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم

لطف محمدی تو بر من مقام داد

ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم

معتکف غار حراء

شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام

در شب بعثت تان حوریه باران شده ام

تا که از محضر عرفانی حق بازایی

پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام

قله های کوه نور

می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

تازه تر از نفس

انس اگر حکم براند به سخن حاجت نیست

دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست

این که گویند من و او به یکی پیرهنیم

عین حق است ولیکن به بدن حاجت نیست

بخوان به نام خدایت

برای واژه به واژه وضو گرفتم باز

نزول سوره ی باران دوباره شد آغاز

 

چه می شود ز تو گفتن , چه می توانخواندن

برای کشف تو باید به چلّه ها ماندن

انعکاس

درکوه انعکاس خودت را شنیده ای

تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام

وادی سبد سبدگلِ مهتاب چیده ای ؟

آیه های قرآنت

 

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به مابرکت ده به برکت نانت

تویی که کعبه به دور سرتو می گردد

رسول آینه ها هستی ام به قربانت

نور حقیقت

شبی که نور حقیقت دمید و دیده شدی

 دوباره بعد چهل سال آفریدهشدی

 زمین به بود تو بالید واعتبار گرفت

 تو اعتبار وجودی که برگزیدهشدی

مبنای عشق

وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی

قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی

هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و

خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی

از عسل شیرین تر

عشق تو در سینه ما از ازل دیرین تراست

این مدال مهر از خور شید هم زرین تر است

میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک میکنم

شور تو در شعر هایم از عسل شیرین تر است

جمعه های تکراری

دلم گرفته از این جمعه های تکراری

دلم گرفته از این انتظار اجباری

چه قدر ندبه بخوانم!چرا نمی آیی؟

چه دیده ایی که از ایندل شکسته بیزاری!؟

دکمه بازگشت به بالا