مبین ز فاطمیه شورشی در عالم نیست
به روضه راه ندارد دلی که محرم نیست
اگر مصائب زهرا نبود می گفتم
غمی عظیم تر از ماتم محرّم نیست
مبین ز فاطمیه شورشی در عالم نیست
به روضه راه ندارد دلی که محرم نیست
اگر مصائب زهرا نبود می گفتم
غمی عظیم تر از ماتم محرّم نیست
قدم برداشت محض خاطر حق پدر آنجا
شهید اول راه ولایت شد پسر آنجا
شکایت دارم از دل سنگی دیوار بیش از در
ولی آسیب اصلی را رسانده میخ در آنجا
انگار می آید اجل هر شب به دیدارت
آتش به جانم می زند دستان تب دارت
من،، دستگیر عالم و آدم زمین خوردم
امید ها دارم به این دست گرفتارت
آن زمینهایی که به لطف تو واجد میشوند
در طهارت داشتن مانند مسجد میشوند
کیمیای دست فضه مزد کار خانه بود
پس کنیزان تو دارای عواید میشوند
می شَوَم دلتنگ، مانندِ هوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم از ماجرای کوچه ها
کودکی بودم که با غُربت دلم پیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها
خدا کند دگر این خانه در نداشته باشد
درش برای کسی دردسر نداشته باشد
خدا کند که به سرعت ز چارچوب نیفتد
میان شعله نسوزد خطر نداشته باشد
دستی که سهم دست تو شمشیر کرده است
سهم رقیه را غل و زنجیر کرده است
مویم سفید بود ، قدم هم خمیده شد
آری مصیبت تو مرا پیر کرده است
امشب که از شکوفهی باران لبالب است
امشب دلم به تاب و سرم گرمِ این تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور است و مستی است و شبی عشق مشرب است
آستان دیدیم و پیشانی شدیم
آسمان دیدیم و بارانی شدیم
عشق آمد باز طوفانی شدیم
بعد از این عُمانِ سامانی شدیم
به شیعه ابرو داده وجود زینب کبری
یقین و صبر بوده تار و پود زینب کبری
اگر خالی ست جایش در کسا اما خدا بگذاشت
نماد پنج تن را در وجود زینب کبری
چه کسی مثل تو انقدر اُبهّت دارد!؟
با خدایت چه کسی این همه اُلفت دارد!؟
خون ما پایت اگر ریخت، حکایت دارد
سر شکستن ز غم عشق تو لذت دارد
خوش آن سری که رود زیر منت زهرا
بد آن دلی که نشد جای حضرت زهرا
برای اینکه بهشتی شود کسی کافیست
به قدر یک سر سوزن محبت زهرا