آخر چه کنم تا به پرت خار نگیرد؟!
پهلوی تو خون ریزی بسیار نگیرد
در چند نفس پخش کن این یک نفست را!
تا پیرهنت حالت گلدار نگیرد..
آخر چه کنم تا به پرت خار نگیرد؟!
پهلوی تو خون ریزی بسیار نگیرد
در چند نفس پخش کن این یک نفست را!
تا پیرهنت حالت گلدار نگیرد..
شمع سوسو می زند شب گریه پروانه را
در خیال اش نیست حتّی باورِ پــرواز هم
مادری مانندِ هرشب بُغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد بــــاز هم
ردخور ندارد در مقامي كه دعاي تو
لب وا كُني قطعي شود بانو شفاي تو
عجّل وفاتي گفتنت را خوب حس كردم
با ديدن احوال زارِ بچّه هاي تو
مانند شمعی از مصائب آب می شد
زینب برای وضع او بی تاب می شد
منظورم از این بیت صارت کالْخیال ست
این آخری چون گوهری نایاب می شد
هم درد و دل دارم برايت بيش از اينها
هم با تو هستم پا به پايت بيش از اينها
من محرم تو بودم و تو محرم من
پس بوده زهرا آشنايت بيش از اينها
رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من
زهرای من! حبیبه ی من! مهربان من
میبینی از غمت چقدر میخورم زمین؟
دیگر شدم بدون عصا آسمان من!
با گریه شب هامو سحر میکنم
با غصه هام یه جوری سر میکنم
برو بخواب اگه حالم بد بشه
فضه و اسما رو خبر میکنم
سلمان خبر داری که چندی بیقرارم
بعد از پدر شد روز من چون شام تارم
سلمان خبر داری دلم بی تاب گشته
شمع وجودم از فراقش آب گشته
هم آسمانها هم زمین باشد به فرمانت
جان جهان هستی و جان من به قربانت
من آن یتیمی که اسیر مادری توست
من آن فقیرِ تا ابد در حسرتِ نانت
ای چراغ دل ویرانه ی من
نظری کن به من و خانه ی من
خانه بعد از تو شده غمخانه
شمع یاد تو و ما پروانه
انیس و مونس خدا فاطمه(س) است
امینِ راز مصطفی فاطمه است
به رتبه اش کجا گمان می بریم
دلیل خلقت خدا فاطمه است
با شوق، بین باغ یاسِ هر لباسش
با بوسههایش باز هم گل کاشت، مادر
هر روز، چندین مرتبه کارش همین بود
از بسکه ذوقِ بچهاش را داشت، مادر