ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیده ست؟
تا به امروز کسی مرتبه ات را دیده ست؟
خلق از معرفت شان تو عاجز ماندند
بی جهت نیست خدا فاطمه ات نامیده ست
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیده ست؟
تا به امروز کسی مرتبه ات را دیده ست؟
خلق از معرفت شان تو عاجز ماندند
بی جهت نیست خدا فاطمه ات نامیده ست
او همان آینه ی روشنِ ذاتِ ازلی ست
بهترین اسم خدا بی برو برگرد”علی” ست
با علی باز شده پای عجائب به جهان
پر زد از شوق به سویش,دلِ بابُ الثعبان
از دستهای تو گرفتم حاصلم را
از آستانِ قدس تو آب و گِلم را
سلطانِ رأفت هستی و گفتی از این صحن
بیرون نخواهم کرد هرگز سائلم را
هی در زدم هی در زدم حیدر شنیدم
نام علی ع از حلقه های در شنیدم
وقت خوش آمد گویی زهرا س به نوکر
ذکر علی ع را از خود مادر شنیدم
دستِ ما گیر که در ورطه یِ غم میاُفتیم
یادِ ما باش که ما یادِ تو کم میاُفتیم
باید اینجا بنشینیم که ما را بخرند
گریه کن گریه وگرنه زِ قلم میاُفتیم
این بار چندم است کفن باز میکنم
دارم به این بهانه تو را ناز میکنم*
پلکی تبسمی نفسی یا شکایتی
باشد بخواب فاطمه هر طور راحتی
افتاد از زانو و تاب و تب٬ دلش سوخت
از اینکه زهرا(س) رفت جان بر لب٬ دلش سوخت
سجّاده اش پُر بود از عطر گل یاس
یادِ نمازش در نمازِشب دلش سوخت
وادی عشق عجب خوف خطرها دارد
سوختن, ساختن و شور و شررها دارد
هرکه در جرگۀ عشّاق قدم بنهاده
کی ؟ به جز خونجگری مزد و ثمرها دارد
زهرا که رفت ساقی کوثر چه می کند
با سوگوار لاله ی پرپر چه می کند
زهرا که رفت آتش هجران شرر گرفت
با غم نصیب داغ مکرر چه می کند
از لگد ها به روی “در” , دو سه تا جا مانده
فکر کردند علی , بی کس و تنها مانده
میخِ دَر , شاهدِ این است بدانیم همه…
تا کجا …پای علی , حضرت زهرا مانده
شمع و پروانه باز یکجا سوخت
مادر آتش گرفت و بابا سوخت
با صدای نفس نفس زدنش
عالمی گریه کرد و با ما سوخت
نشان فصل خزان از سراسرم پیداست
ز زردی رخ خورشید انورم پیداست
غم فراق پدر آتشم زده دیگر
که بی قراری ام از قلب مضطرم پیداست