شعر اهل بیت

پَرَت را زمین مزن

آه ای اسیرِ روضه‌‌یِ سربسته کیستی
مردِ غریبِ حجره‌یِ دربسته کیستی

این حجره هم به ناتوانی تو گریه می‌کند
پیری بر این جوانیِ تو گریه می‌کند

یا جواد الائمه

افتاده, بیش از آنکه برخیزد ز جایش

محتاج دلجویی است,دلسوزی برایش

در راه افتاده امیدی دارد اما

در چاه افتاده نمی آید صدایش

زاده خیر المآب

از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را

وای از عناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرد زاده خیر المآب را

على اکبر امامِ رضا

تشنگى از نگاهتان پیداست
جگرت بى شکیب مى سوزد
جگر پاره پاره ات پیشِ
عده اى نانجیب مى سوزد

غریب خانه خود

نشسته اند ملائک بر روی بام جواد
پیمبران همگی بنده و غلام جواد
شدم جواد پس از این به احترام جواد
که بهتر از همه نام هاست نام جواد

یا عزیز الله

چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد

سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد

حجره ی غریب

افتاده ام به کنج همین حجره ی غریب
درگیر پای کوبی زنهای نانجیب

پا می کشم به خاک و جوابی نمی رسد
با آب آب گفتنم آبی نمی رسد

باب المراد

قسمتم بوده بال و پر بزنم
ناله از گوشه ی جگر بزنم
سائلم افتخار من این است
پشت این در همیشه در بزنم

چقدر هلهله کردند

وسط حجره کسی تشنه ی آب است هنوز
دل هر ذره از این داغ کباب است هنوز

دادن آب به آن تشنه ثواب است هنوز
حال ما از غم این روضه خراب است هنوز

امام جوان اهل البیت

ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت دریا

مرد غریب خانه

بر شعله ی جگر, نم باران می آورند
باران نبود, دیده ی گریان می آورند

با هلهله کنار حرم دف نمی زنند
در پیش محتضر به خدا کف نمی زنند

یا جواد الائمه

پیکرت از تیر و از سرنیزه مالامال نیست
خنجری دیگر برایت در پر یک شال نیست

گرچه روی پشت بام و زیر خورشیدی, ولی
جسم تو دیگر خدارا شکر در گودال نیست

دکمه بازگشت به بالا