شعر خرابه شام

خرابه است …

خرابه است مکانش ولی صفا دارد

سه ساله است ولی عمر عشق را دارد

 

به قاب کوچک چشمش سر به نیزه پر است

به من بگو که در این چشم, خواب جا دارد؟

به امیدی که بیایی سحری در بر من

به امیدی که بیایی سحری در بر من

خاک ویرانه شده سرمه چشم تر من

مدتی میشود از حال لبت بی خبرم

چند وقت است صدایم نزدی دختر من

بهشت خراب

نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست

شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست

 

به اشک آینه ی او در این شب آبی

قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست

بوی عود

این خرابه بوی عود می دهد

بوی گرمی وجود می دهد

 

دامنی دوباره خیس می شود

دامنی که بوی دود می دهد

قرآن مجسم

قرآن مجسم که ز رحلت گله داری

از بس زده ای نی به لبت آبله داری

 

ای قاری قرآن که چهل خوان و چهل روز

انگار نه انگار.. ز ما فاصله داری

دروازه کوفه

زیبا هلال یک شبه,ای سایه سرم

بالا نشتهای مرا  می کنی  نگاه

عالم همه پناه به  نام  تو  میبرند

حالا ببین که خواهرتو گشته بی پناه

یک سه ساله

یک سه ساله بیشتر نیست خدایا!…نزنید!

ظالمان!می شکند ساقه ی نوپا …نزنید !

هی به این طفل پر از درد نگویید یتیم !

پیش چشمان ترش عمه ی او را نزنید !

ضربه ی سیلی

میچکد خون از لب و این چهره ی نیلی پدر

میخورم از هر طرف یک ضربه ی سیلی پدر

با دوپای کوچکم بر خار و خس آواره ام

میخورد هر لحظه دستی روی گوش ِ پاره ام

سفارشات پدر

بخوان برای پدر ای رقیه , قرآنی

که ساده بگذرد این لحظه های طولانی

رقیه جان , بخدا اصغر از توتشنه تر است

تو حال و روز علی را که خوب میدانی

یا شایدم بابای از ما بهترانی

 نامی شدی ,  روی  لب  اینیّ  و آنی

 یا   شایدم    بابای   از   ما   بهترانی

 بدجور  سیلی خورده ام این چند روزه

 خوردم  , ولی  حتی دریغ از تکّه نانی

نقاشی دخترک

 شب   میان دفترم   بابای   بی سر   می کشم

 جای  این سر  را  میان دست دختر می کشم

 قاری  قرآن   خود  را  در  شب  تاریک  شام

 با  نوای  سورهی  والفجر  و   کوثر  می کشم

درست مثل نفس های آخرت شده ام

درست مثل نفس های آخرت شده ام

به رسم زخم پدر جان برابرت شده ام

زمین چقدر برای من و تو دلگیر است

به نیزه پر زده چشمم کبوترت شده ام

دکمه بازگشت به بالا