وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد
وقتی که آفتاب دلش می کند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد
وقتی کسی ز جان خودش دست میکشد
از هستی و جهان خودش دست میکشد
وقتی که آفتاب دلش می کند غروب
از ماه آسمان خودش دست میکشد
اﻳﻦ ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻮﺩ
یعنی ﮔﺪا ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺷﻤﺎ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺷﻮد
اﻳﻦ ﺭﺳﻢ ﻋﺎﺷﻘﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺗﻮﺭاﺷﻨﺎﺧت
باید اسیر و دربه در و ﺧﻮﻧﺠﮕﺮ ﺷﻮﺩ
هر چه از روز واقعه میرفت
دل عاشق به شور میافتاد
داشت کمکم غروب میآمد
داشت از عشق دور میافتاد
یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم
پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم
یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم
اینبار میخواهم به پای تو بیفتم
حاجیان چون یک به یک پرپر شدند
در منای عاشقی بی سر شدند
نوبت پرواز اهل راز شد
مادری با کودکان دمساز شد
این دو فرزندان بنت الحیدرند
وارث رزم علیِ اکبرند
شیر از شیر ولایت خورده اند
حافظان مکتب پیغمبرند
بچه های زینبند,سردار هستند این دو گل
گر چه طفل آماده ی پیکار هستند این دو گل
از رد پاهایشان هی بوسه می گیرد ملک
بالهای جعفر طیار هستند این دو گل
تا صوت قرآن از لب آنها می آید
کفر تمام نیزه ها بالا می آید
دجال های کوفه در حالِ فرارند
دارد سپاه زینب کبری می آید
شیعیان حیدریم و خاک پای زینبیم
با نگاه لطف زهرا مبتلای زینبیم
برکت یک عمر گریه بر برادرهای او
لطف فرمودند و حالا ما گدای زینبیم
عاشق طواف کعبه ی آمال می کند
اخلاص را چکیده ی اعمال می کند
عاشق شراب می چکد از دیده ی ترش
با گریه مست می شود و حال می کند
صف کشیده می رسد آن حیدر زهرا نشان
تا دهد آداب سر هدیه نمودن را تشان
در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان
در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان
جز این دو میوه قلبم ثمر نداشته ام
ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته ام
برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند
برایشان کفن از خانه برنداشته ام