دگر آن خرده جان هم پرکشید از نیمهٔ جانش
همینکه رفت شهر آسوده شد از آهِ سوزانش
عجب کوچی پرستو داشت که کابوس آن رفتن
برای مرتضی درد و به زهرا بود درمانش
دگر آن خرده جان هم پرکشید از نیمهٔ جانش
همینکه رفت شهر آسوده شد از آهِ سوزانش
عجب کوچی پرستو داشت که کابوس آن رفتن
برای مرتضی درد و به زهرا بود درمانش
تو را می شویم و آه از دهانم می چکد هردم
بهار زندگانی مثل پاییز است و دلسردم
دوباره خون تازه می چکد اسما مواظب باش
من این نیلوفرم را از دل آتش در آوردم
انگار می آید اجل هر شب به دیدارت
آتش به جانم می زند دستان تب دارت
من،،،،، دستگیر عالم و آدم زمین خوردم
امید ها دارم به این دست گرفتارت
بانگی زدند بر همه؛ یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه؛ بلا به دور
انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور
صورت توحید دارد سجده های فاطمه
سجده باید کرد پس تنها به پای فاطمه
خلقت زهرا ولایت داشت دنبال خودش
مصطفی ختم رسل شد در حرای فاطمه
دوباره آمده ام تا دوباره جان بدهم
دوباره آمده ام پرچمی تکان بدهم
دوباره آمده ام تا میان روضه ی تو
سری به سنگ بکوبم خودی نشان بدهم
شب به شب داری شکسته تر می شی
بد جوری داره دلم شور می زنه
چشمای بی رمقت به من میگه
آخرین روزای با هم بودنه
اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش
عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش
این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی
دست بر پهلو، اسیر شانه ی اسما شوی
نشسته غمت کنج روز و شبم
چقد خونه بی تو شده بی صفا
عزیزدلم! فاطمه(س)، رفتی و
علی(ع) مونده و گریه بیصدا
لبخند زدی ، اشک علی را نگران کرد
تابوت ، امیدِ همه را فاتحه خوان کرد
لبخندِ تو آن روز پس از دیدنِ تابوت
گُل بود که رویید ولی زود خزان کرد
در طریقت راه آسان تا خدا یک فاطمه ست
علت خلق تمام ماسوا یک فاطمه ست
نغمهء لولاک را تکرار کن یعنی فقط
آفرینش ابتدا تا انتها یک فاطمه ست
ندارد بی تو پایان اشک چشمان ترم انگار
گرفته با همه قوت غریبی در برم انگار
تو که رفتی دگر روز خوشی در زندگانی نیست
فرو رفته به مرداب محن پا تا سرم انگار