شعر شهادت اهل بیت

داغ زهرا

هرکه مرا با داغ زهرا آشنا کرد
خیرش قبولِ حق ، دلم را با خدا کرد

من دستبوسش می شوم تا روز محشر
هرکس مرا اینگونه بر او مبتلا کرد

اَفضل الاعمال

نیست کاری بهتر از خدمت برای فاطمه
نیست مُزدی بهتر از مزدِ عزای فاطمه
از تمامِ نوکری شد اَفضل الاعمال ما
قطره اشکِ ریخته در روضه های فاطمه

زهرای من

اصلا نیازی نیست
از بسترت پاشی
با درد پیش پای
همسرت پاشی

بلندای شب هجران

دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا
اگر جسمی پدید آید یقینا جان شود پیدا

به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل
شود آباد هر جا چشمه ایی جوشان شود پیدا

محکم به در خوردی

محکم به در خوردی و محکم تر به دیوار
هم در به سر کوبیده شد هم سر به دیوار

به گونه‌ای به گونه‌ی تو لطمه خورده
گفتم نگیرد صورت کافر به دیوار

چشم ترم

خون می رود ز چشم ترم پای رفتنت
پشتم خمید پای تماشای رفتنت

ای با شتاب عزم سفر کرده صبر کن
خانه هنوز نیست مهیای رفتنت

از سائلان حیدریم

تا نفس داریم ما از سائلان حیدریم
فکر پروازیم هرشب گرچه بی بال و پریم

نوکران جای نفس هر روز عزت می کشند
مشتری های غم تو با همین چشم تریم

قنوت عشق

این سر که گرفته درد سامان دارد
این ابر دلش گرفته باران دارد

این دست ، دعا کند شفا می گیرد
زیرا که قنوت عشق، درمان دارد

زهرای من

داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است
دیدی عبا به پایِ علی گیر کرده است

دیدی چقدر رویِ زمین خورد مرتضی
دیدی چگونه جسمِ تو را بُرد مرتضی

وای مادرم

با لکنتش هی گریه میکرد و اذان می داد
گهواره ی خالی محسن را تکان می داد

هر بار از سد سکوت کوچه رد می شد
هر بار روی خاک می افتاد و جان می داد

روح و روانش

شبانه آسمانش خاک می شد
نه زهرا ، بلکه جانش خاک می شد

چه خاکِ آتشینی داشت زهرا
دگر روح و روانش خاک می شد

رشیده ی علی

چه شد که مجتبی دگر به جز غم و فغان نداشت؟!
چه دیده بود در گذر، تحمل بیان نداشت؟!

چه حالتی است؟! آسمان چرا به خاک می کشد؟!
رشیده ی علی که قد و قامتی کمان نداشت!

دکمه بازگشت به بالا