شعر شهادت بنت الحسین

به یادم مونده

به یادم مونده روزایی، که توو آغوش تو بودم
به رویِ زانوی عمّه، یا رویِ دوش ِ تو بودم

موهام و شونه میکردی، بهم میگفتی دردونه م
نبینم توو خودت باشی، چراغ کوچیکِ خونه م

جسم خسته

نمانده ذره ای حتی به جسم خسته جان اصلأ
نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلأ

بیا عمه کمک کن راس بابا را بده دستم
نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلأ

دخترت گریان

همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار
خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار

از یتیمی خسته ام

من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام!
از یتیمی خسته ام ،از زندگی سرخورده ام!

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

با سر افتادم زمین

با سر افتادم زمین!
آنقدر رم کرد ناقه آخر افتادم زمین

دستهایم بسته بود
سعی کردم تا نیفتم بدتر افتادم زمین!

یه باغچه گُل

یه باغچه گُل با ساقه ی شکسته
خرابه و مخدرات خسته
بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم
قسم به هر نافله ی نشسته

بابای من

ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است
گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است

می رسد وقتی که تا ترقوه جان،بین عرب؛
گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است

فراتر ز زمان

وقتی که فراتر ز زمان است رقیه
از مَنظر من جان جهان است رقیه

مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت
در جزء نه در سطح کلان است رقیه

جای سلسله

سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را

نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را

ابتا یا حسین(ع)

وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام
گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام

بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات
حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام

دختر زهرایم

بیقراری هایت از چشمان تارم دور نیست
چشم های اهل معنا در حقیقت کور نیست

سعی در کتمان اسرار جراحاتت مکن
حنجرت را هم بپوشانی لبت مستور نیست

شیشه‌ی عمر من

ترک خوردی ای شیشه‌ی عمر من !
ای آیینه‌ی قدّیِ مادرم !
اگر چه کمی تاره اما بشین
خودت رو ببین توی چشم ترم

دکمه بازگشت به بالا