گلایه کرد به کرات آفتاب از آب
شکستگی سر آب شد جواب از آب
مُسَلَّم است گل آلود می شود ذهنش
چرا که آمده ابن ابوتراب از آب
گلایه کرد به کرات آفتاب از آب
شکستگی سر آب شد جواب از آب
مُسَلَّم است گل آلود می شود ذهنش
چرا که آمده ابن ابوتراب از آب
صدای چِکچِک باران؛ صدای گریهی آب است
پس از تو آبی اگر هست هم؛ شبیهِ سراب است
دو قطره ریخت، زمین داغ شد به زلزله افتاد
چرا که داخلِ مشکِ تو آب نیست، شراب است
خودش به دست خودش کودک،انتخاب شده
ستاره ای ست که هم سطح آفتاب شده
علی اصغرِ شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده
زمین میلرزد از سنگینی باری که من دارم
شبیه شانهی از داغ، سرشاری که من دارم
خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد
بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم
چقدر سوخت لبت آفتاب شرمنده ست
تن تو آب شد عباس آب شرمنده ست
به هر که میرسد او جایت عذر میخواهد
سکینه گفت یل بوتراب شرمنده ست
هر جا عَلم میر و علمدار بلند است
فریاد عطش از در و دیوار بلند است
از سرو بپرسید چرا در نظر خاک
قدی که برافراشته بسیار بلند است
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریه های زهرا داشت
کنار علقمه در سجده گاه چشمانش
نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخِر ماهیها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد
ای وای سایه ی سرم از دست میرود
پشت و پناه دخترم از دست میرود
بی تکیه گاه می شوم و میخورم زمین
یک کوه در برابرم از دست میرود
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
ته مانده های زخمی بال وپرت شکست
وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد
تیر کمان میان دو چشم ترت شکست