شعر شهادت کریم اهل بیت

لعن الله علی جعده

جعده بد بود ولی نجمه هوادارت بود
نگران تو و احوال دل زارت بود

دختر اشعث اگر یار وفادار نبود …
ام قاسم همه جا یار وفادارت بود

حسنى ام

بنبی عربىٍ و رسولٍ مدنى
لذتى نيست گواراتر از اين سينه زنى

خواستم گريه كنم چون زن كودك مرده
آمد از حنجره ام صوت گلوگير زنى

چه ضریحی

غزلی از حرمت ساخته‌ام با «مثلا»
گرچه خاک است روی قبر تو ؛ اما مثلا …

گنبدِ زرد تو خورشید شده می‌تابد
نور می‌گیرد از آن ؛ گنبدِ خضرا مثلا

یامُعزّالمؤمنین

ای به آقایی ملقّب، یامُعزّالمؤمنین
نام ِ تو ذکرِ مجرّب، یامُعزّالمؤمنین

نزد ِ سائل ها کریم و در هیاهویِ نبرد؛
از جنم هستی لبالب، یامُعزّالمؤمنین

جمال عَلَوییَش

زآن لحظه که بر نام حسن جان نظر افتاد
از چهره ی فرسوده ی من پرده بر افتاد

از بس که درخشان بُوَد این نام در افلاک
انگار که در عرش معلّی قمر افتاد

کریم ابن الکریم

نه فقط ثروت خود را نه،که حاتم گونه
شد کریم آن که کرم داشته خاتم گونه

شد کریم آن که به عالم اثرش را بخشید
حیدری مسلک و پیغمبر اکرم گونه

خوان احسانت حسن

تا نمک پروره ام بر خوان احسانت حسن
من مسلمانم! مسلمان مسلمانت حسن

نانخور این خانه نان فاطمه دندان زده
بوی دست مادرت را میدهد نانت حسن

کریم اهل بیت

پیش چشم قاسم و نجمه , حسن از حال رفت
در مدینه آن غریب در وطن از حال رفت

تا که شد محروم از عطر کریم اهل بیت
خاک مصر و یثرب و شام و یمن از حال رفت

حرف ناگفته

حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است

اشک او راوی یک عمر غم و آزار است

روز و شب گریه کن روضه یک مسمار است

قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است

 

گریه ی خواهر

دست و پا میزنی و بال و پرت میریزد

گریه ی خواهر تو روی سرت میریزد

 

بهتراست سعی کنی این همه سرفه نکنی

ورنه در طشت تمام جگرت میریزد

 

گدای حسن

خدا نوشته مرا تا که سینه زن بشوم

همیشه مست گل یاس و یاسمن بشوم

خدا نوشته مرا موقع گرفتاری

همیشه دست به دامان پنج تن بشوم

آقای باکرامت ها

چکید اشک دو چشمم به روی عکس بقیع

دوباره حال و هوای زیارتی دارم

به این گدای شکسته هنوز امیدی هست

دلم خوش است شه با کرامتی دارم

دکمه بازگشت به بالا