شعر غزل محرم

بابای من

چقدر حرف که بی ربط آمده، تا… با…
برای آنکه شود حرف من مهیا با…

دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با…

سه ساله حسین(ع)

در وادی ایمن قدمی پا نگذراند..
عشاق محلی به تسلی نگذراند

بوسیدن تو ضعف و عطش را ز تنم برد
گیرم جلویم آب و غذا را نگذارند

رقیه بنت الحسین(ع)

هر کس که حسینیست بدهکارِ رقیه است
این سینه حسینیه ی سَیّارِ رقیه است
صد شکر که در حلقه ی عشاقِ حسینیم
این دایره در حیطه ی پرگارِ رقیه است

دختر بابایی حرم

دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد
دنیای کودکانه ام اینجا خراب شد

از بس که من بهانه ی بابا گرفته ام
حتی دل خرابه برایم کباب شد

باباحسین

بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده
زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده

گریه کردم! آمدی با «سر»…خدایا حاجتم-
-شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده

بال و پر افتاده ام را

یا جمع کن خاکستر افتاده ام را..
یا بوس کن بال و پر افتاده ام را

آن روکش روی طبق را بر سرم کن
پیدا نکردم معجر افتاده ام را

بابا حسین

پس از تو تازه فهمیدم که اصلاً درد یعنی چه
بیابان، گم شدن درشب و آه سرد یعنی چه

یکی پیدام کرد و دخترت را…نه نمیگویم !
کبودم ، لیک میدانم دگر نامرد یعنی چه

بابای من

خوش‌آمدی به خرابه
هزارشکر که باسر، سری زدی به خرابه

به احترام تو امشب
وزیده عطر گلاب محمدی به خرابه

بابا کجا بودی

با آتش خیمه، تن اهل حرم سوخت
بابا کجا بودی، نبودی معجرم سوخت

از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز
آن قدر گریه کرده ام، پلک ترم سوخت

یا بنت الحسین(ع)

وقتی که شده فاطمه الگوی رقیه
داده ست فلک تکیه به زانوی رقیه

ماه ست گدای سر بازار نگاهش
خورشید بود مشتری کوی رقیه

جانِ بابا

اشک من میبارد از اینکار خیلی دلخورم
از شما نه از خودم اینبار خیلی دلخورم

گفته بودم میرسی و سیر میبینم تو را
حیف شد از این دو چشم تار خیلی دلخورم

بابا حسین(ع)

دخترت امشب از این ویرانه راحت می شود
آه دور عمه جانم باز خلوت می شود

میزبان دختر ، پدر هم با سر آمد سر زده
بهتر از این هم مگر اصلا ضیافت می شود

دکمه بازگشت به بالا