گفتم نرو عزیز دلم ماه خانه ام
حوریه ی ترک ترک آشیانه ام…
این شهر چشم دیدن این باغ را نداشت
زود از میان ساقه شکستی جوانه ام
گفتم نرو عزیز دلم ماه خانه ام
حوریه ی ترک ترک آشیانه ام…
این شهر چشم دیدن این باغ را نداشت
زود از میان ساقه شکستی جوانه ام
مادرم خورد برزمین یک روز
پیشِ چشمانِ خسته ی مَردم
من غرورم شکست رویِ زمین
پدرم شرمگین و سردرگُم
حال تو مثل کبوترهای بی بال و پر است
خنده هایت فاطمه! آرام جان حیدر است
بون نان در خانه پیچیده ست، پس شکر خدا
حال تو از روزهای قبل قدری بهتر است
اگرچه سایهای از دخترت به جا مانده
رسیدهام که بگویم قرارِ ما مانده
رسیدهام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشستهام ؟ نه قد و قامتم دوتا مانده
سروی افتاد از نفس ، برگ و بری آتش گرفت
پیش چشم خانواده ، مادری آتش گرفت
در سقیفه زد جرقه آتش از بغض غدیر
در مدینه دخترِ پیغمبری آتش گرفت
به داد تو نرسیدم اگر در آن بیداد
تو ضعف کردی و آتش به جانِ من افتاد
تمام درد تو را من به سینه حس کردم
همینکه پشت در افتادی حیدرت جان داد
این ماه سوم است گرفتار بسترى
شکر خدا که ظاهراً امروز بهترى
چیزى نگفته ام به کسى مهربان من
دل تنگ نگاه توام مهر مادرى
ای که ذاتت جدا ز مخلوق است
ای که مخلوق تو جدا از ذات
همه ی خلق آیتت، اما
فاطمه هست محکم الایات
به مثل فاطمه هرگز نباشد کس ستم دیده
فتاده از نفس بلبل ز بعد غنچه ی چیده
به زانو آمده حیدر کنار بستر کوثر
ولی افسوس حورایم ز من رخسار پوشیده
دیدم وسط باغچه پرپر شدنت را
پامال لگدهای مکرر شدنت را
بین در و دیوار گلاب از تو گرفتند
زهرا ، همه دیدند معطر شدنت را
چارده قرن است و نامِ من غم است
زیرِ این آوارِ غم پشتم خم است
چارده قرن است و میسوزد درَم
نه فقط در، بلکه این بال و پرم
بیمار عشق تکیه به دارو نمیزند
شیعه به جز علی به کسی رو نمیزند
آدم هبوط کرد که همسایه اش شود
یعنی بهشت با نجفش مو نمیزند