شعر محرم

شکوه تبار

شوریدگیت داده به دل اختیار را

با زلف دوست بسته قرارومدار را

آیینه ی تمام نمای یل جمل

ازاین سپاه فتنه درآور دمار را

بگذارید گریه کنم

بگذارید کناربدنش گریه کنم
بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم

چیزی نمانده است …

چیزی نمانده است , سبکبال تان کنند
چیزی نمانده است,که بد حال تان کنند

آمد محرم و …

آمد محرم و همه دم گیر هیئتم
با آه و دیده ی پر نم , گیر هیئتم

ماه محرم

سینه زنان حسین زمزمه بر پاکنید
ماه محرم شده یاری زهرا کنید

غربت غم های زینب

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی
 و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی

شب آخر …

امشب فقط مانده برای ما برادر
این دشت فردا می کند غوغا برادر

قنوت گریه

چقدر بر سر نیزه خدا خدا کردی

در آسمان که نشستی, مرا دعا کردی

 

به کربلا نرسیدم ؛ قضا شده بودم

در این “نمازِ محرم” مرا ادا کردی

 

بیا برگردیم

کربلا منتظر ماست(۱) ….. بیابرگردیم !!

به خدا محشر کبری ست بیا برگردیم

چه کنم شور عجیبی به دلم افتاده

دیده ام چشمه ی دریاست بیا برگردیم

طلیعه ی محرم

بر مشامم می رسد بوی محرم ای خدا

ترسم از این است محرم را نبینم ای خدا

شکر نعمت نعمت ام افزون کند حالا بگو

من چگونه شکر این غم را نمایم ای خدا

جنس درهم

فصل نبوغ گریه کنان ات محرم است

آری محرمی که پر از غصه و غم است

در پای روضه های شما ای امام اشک

حتی اگر که جان بدهم باز هم کم است

پرچم ارباب

پیراهن سیاه  مرا جستجو کنید

اینبار هم به پرچم ارباب خو کنید

تا اشک ما بشود مثل فاطمه

خاک و غبار کرببلا در سبو کنید

دکمه بازگشت به بالا