عهدی شکسته شد غم آن ماجرا که هست
مَن کنتُ را غدیر نخواندی، منا که هست
پیمان ببند فرصت قالو بلی که هست
“باشدعلی خدا نه، ولی ناخدا که هست
عهدی شکسته شد غم آن ماجرا که هست
مَن کنتُ را غدیر نخواندی، منا که هست
پیمان ببند فرصت قالو بلی که هست
“باشدعلی خدا نه، ولی ناخدا که هست
سر داده اند پای علی سر شناس ها
چشمان اوست معدن گوهرشناس ها
شاگرد ” ضربه علیٍ یومُ خندق” اند
شمشیر می زنند اگر سرشناس ها
غزلی بخوان بشوَد عیان ، که امیرِ روزجزا علیست
که حسابِ ما که عِقابِ ما ، که عذابِ ما همه با علیست
نشد از غم ضُعَفا جدا ، و َ کسی که در پیِ هر گدا
برَوَد شبانه و بی صدا ، ببَرَد لباس و غذا علیست
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلغ، بلغ… ندا به پیغمبر داد
فرمان خداست: بر سر دست بگیر
آن دست که در رکوع انگشتر داد
ای آسمان مُبلِّغ عشق و کمال تو
وِرد لب ملائکه خُلق و خصال تو
یا قاهـِر العَـدُوِّ… وَ یا وٰالِیَ الوَلی
شد مَظْهـَرُ العجائِب عالَم خیال تو
آتش گرفت هرکه مِی از این سَبو کشید
دیوانه شد هر آنکه ننوشید و بو کشید
مدحِ تو را نمیشود آسان سرود و گفت
باید که دست یکسره از آبرو کشید
روی شط خون دل هر دم نگارش داشتن
بهتر است از هر جهت با ظلم سازش داشتن
تکیه بر مردم نکن ای دل که پیش آید سقوط
سنگ روی سنگ دارد میل لغزش داشتن
من مست علی هستم هشیار نخواهم شد
وزخواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
مقصود من از باده دیدار رخ ساقی است
من مست ز می قدرِ دیدار نخواهم شد
روزی جهان به دست اکرام علیست
عالم چو کبوتری سر بام علیست
هر لحظه اگر شکر کند باز کم است
در زندگیش هر که ز خدام علیست
کسی نیامده او را علی جواب کند
علی به سمت گدایان خودش شتاب کند
کسی که روی علی ذره ای حساب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
هرکه را با نجفت وعده و پیمانی نیست
آخر و عاقبتش غیر پشیمانی نیست
اصلا از کِی گذرت بر دل من افتاده؟
اصلا این عشقِ مرا اول و پایانی نیست