شعر مذهبي

برخیز حسین جانم

من پیام آورِ توام برخیز
مونس و یاورِ توام برخیز
میزبانی کن, ای تنِ بی سر
زینبم, خواهرِ توام برخیز

پسرانم فدای حسین

خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین
آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین

زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت
از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین

میر بی بدل

آیینه‌ی مرد جمل یعنی اباالفضل
سردار و میرِ بی بدل یعنی اباالفضل

والفجر و والشمس‌الضحی یعنی حسین و
حی علی خیرالعمل یعنی اباالفضل

سایه سوختن

سایه سوختن خیمه به دیوار افتاد

گذر زینب از این کوچه به بازارافتاد

 تا که با نعره یک سنگ, دل آینهریخت

شیشه ای خرد شد و از سر دیوارافتاد

بوی سیب

مثل قدیم آمده ای باز در برم

با بوی سیب گیسوی خود در برابرم

مثل قدیم آمدی امّا نمی شود

تا سوی دامنت بِدَوم پر در آورم

دستی نمانده حلقه کنم دور گردنت

باور نداشتم کهبیایی برابرم

امشب تویی برابرمن نیست باورم

هرچند بال پرزدنم را شکسته اند

اما برای باتو پریدن کبوترم

تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام

حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:

دلم گرفته٬فقط شوق “کربلا” دارم 

تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!

مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟! 

دکمه بازگشت به بالا