کوه از کمر خم می شود در پای زینب
پیدا نگردد واژه ای همتای زینب
مثل چکاچک های ناب ذولفقار است
هر خط به خط از خطبه ی غرای زینب
یک شهر ساکت می شود وقتی بخواهد
شعر مذهبی
نور چشمم فدای طفلانت
جان زینب همیشه قربانت
زندگی من و تب و تابم
دست من خالی است دریابم
چیزی نداشتیم اگر این غم نداشتیم
این غم نبود یک دلِ خُرم نداشتیم
تو آمدی برای همه ، این زمین اگر
قدرِ تو میشناخت جهنم نداشتیم
بیا بنگر که زینب با خودش دو اختر آورده
دو خورشید جهان آرا دو ماهِ انور آورده
به اینان نان عصمت شیر با مهر علی داده
دو سرباز از تبار آستان جعفر آورده
چیزی نداشتیم اگر این غم نداشتیم
این غم نبود یک دلِ خُرم نداشتیم
تو آمدی برای همه ، این زمین اگر
قدرِ تو میشناخت جهنم نداشتیم
به دست خویش گرفتهست هر دو ماهش را
چنان امیر که میآورد سپاهش را
پر است هر قدمش از هزار بیم و امید
چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را
اول راه جمع بسیاری
نامه دادند جانب جانان
بی وفاها یکی یکی رفتند
گرچه ماندند بهترین یاران
تا دید چشمِ خشکم تصویرِ کربلا را
با زمزمش صفا داد ، این قلبِ بی صفا را
در شوق وصل جانان ، جان میدهم به صد شوق
(باشد که باز بینم ، دیدارِ آشنا را)
خلاصه عرض کنم حال گریه دارم را
دلا بسوز که گم کرده ام نگارم را
نشسته ام سر راهت بلند میگریم
مگر که گوشه چشمی کنی هوارم را
همه عمر در تباهی همه عمر غرق غفلت
به دلم هزار غصه به دلم هزار حسرت
پی کار خویش بودم پی کار من دویدی
ز بزرگی تو شاها چه کنم من از خجالت
بنای سوختن امشب اگر نداشته باشد
چه بهتر است که پروانه پر نداشته باشد
نه سرزنش نکنید..،این دلی که سوخته شاید
به غیر آه کشیدن هنر نداشته باشد
قلم به دست گرفتم، بگویم از یارم
که هست دم به دم این دم زدن فقط کارم
چگونه دم نزند عاشقی که میسوزد
حرارتی به دل از عشق دلبرم دارم