ما کشته ی توایم به جز این گمان مکن
پروانه های سوخته را امتحان مکن
القصه ما برای تو بااااید که جان دهیم
فکری برای آخر این داستان مکن
ما کشته ی توایم به جز این گمان مکن
پروانه های سوخته را امتحان مکن
القصه ما برای تو بااااید که جان دهیم
فکری برای آخر این داستان مکن
صد حیف این زخم کهنه..
دارو و درمان نخورده
نور جمال نگارم
برچشم گریان نخورده
بردیم ما هر جا که نام اطهرت را
خوردیم بیش از پیش نان محضرت را
این دستهای بی کسی سوی کسی نیست
از ما نگیری دامن آب آورت را
آزاد ، آنکس که گرفتار حسین است
آباد ، آن قلبی که بیمار حسین است
زهرا خریدارش بود در روز محشر
هر دل در این دنیا خریدار حسین است
در سینه داغ داریم این داغ مختصر نیست
شور و نوای ما را در هیچ سر گذر نیست
دل را دخیل بستیم بر تار زلف ماهی
جز تارهای زلفش جای دگر خبر نیست
هر که برگردانْد رو از راه تو گمراه شد
آنکه دورت گشت، در چشمانِ تو دلخواه شد
فطرس آمد از پرِ قنداقه ات حاجت گرفت
خوش به حال آنکه از آقایی ات آگاه شد
سر شب تا سحر یکریز با معشوق نجوا کن
اگر پرسید عاشق بوده ای با اشک حاشا کن
بگو با یار غیر از اشک چیزی در بساطم نیست
بگو احوال من را از دو چشمانم تماشا کن
اول از نور رخت آینه را حیران کن
هر چه خواهی پس از آن چهره ز ما پنهان کن
نتوانستم اگر بوسه به دستت بزنم
بلدم پات بیُفتم به من اطمینان کن
من از این دنیای نیرنگ و فریب
آمدم سوی غریب بن غریب
نوکر سرخورده ات برگشته است
باز کن آغوش خود را ای حبیب
شبی که ختم خواهد شد دمِ صبحش به دیداری
هزاران ساعتش وَللّهِ می ارزد به بیداری
سحر از تاب گیسویَت به گوش باد گفتم..،گفت:
عجب یاری عجب یاری عجب یاری عجب یاری
یوسف ارض و سمائی و خریدار منم
در پی ات دست تهی بر سر بازار منم
چارهء خلقی و از طایفه ای نیک سرشت
عبد آلوده به عصیان و گنهکار منم
می رسد از سوی تو لطف زیاد فاطمه
رزق و روزی مرا دست تو داده فاطمه
سود دنیا را نمی خواهم، دعایم کن فقط
ریخته در سفره من استفاده فاطمه