حالتان خوب نیست کدبانو
نان چرا میپزی عزیز دلم…
حین برخواستن ز بستر خود
لب چرا میگزی عزیز دلم..
سید نیما نجاری
حالتان خوب نیست کدبانو
نان چرا میپزی عزیز دلم…
حین برخواستن ز بستر خود
لب چرا میگزی عزیز دلم..
سید نیما نجاری
گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
یک سوم سادات را در پشت در کشتند
هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند
هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند
چند روزی شده که مادر ما بیمار است
بین بستر بدن بی رمقش تب دار است
خواب در پلک ترش نیست, خودم دیدم که
سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است
زهرا بس است سر به سر به سر غم گذاشتی
اصلا خیال کن که تو محسن نداشتی
لالا نگفتنت جگرم را نمک زده
گهواره ماند و طفلِ به دنیا نیامده
ز زهر کینه شرر تا به پیکرت افتاد,
ترک به قامت همچون صنوبرت افتاد,
زغم مدار سماوات حق زهم پاشید,
به محض اینکه عبای تو بر سرت افتاد,
زِ درد بال و پری زد ولی پرش اُفتاد
میان کوچه عبایِ مطهرش اُفتاد
دوباره کوچهی باریک و سنگهایِ زمین
مواظب است نیاُفتد که آخرش اُفتاد
خادمت پشت در قصر خبر می خواهد
از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد
کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:
لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟
کبوترِ دل من پر زده به سوی خراسان
که آب و دانه یِ خود را بگیرد ازخود سلطان
صدای زائر خسته به گوش شاه رسیده
من آمدم که پناهـم شود امیر غریبان
اینروزها دارد زمین بوی خراسان
شد آسمان هم خادم کوی خراسان
هر کس گره دارد به کارش دست دارد
امروز و هر روز دگر سوی خراسان
اولین حبّه را که میخوردی,
کفر میرفت تا اذان بدهد
دست شیطان به تیغ زهرآگین
فرق خورشید را نشان بدهد
سخت است پیش چشم پسر, دست و پا مزن
جانِ جواد, مادر خود را صدا مزن
حالا که زهر شیرهی جانِ تو را کشید
آتش به جان این جگر مبتلا مزن
نامت شفا بخش است , بر هر درد تسکین است
یادت مسِّرَت بخشِ دلهایی که غمگین است
دنیا و اهلش روز و شب روزی خورت هستند
یعنی همیشه سفره ی لطفِ تو رنگین است