شعر مناجات با خدا

انگشت نما

تو ترحم نکنی پس که ترحم بکند
توتبسم نکنی پس که تبسم بکند
پشت هم جرم و خطاهای من بی سرو پا
آتش معصیتم را پر هیزم بکند

یا غفار الذنوب

دلبر دلش گرفته دلدار گریه کرده
عاشق همیشه وقت دیدار گریه کرده

به آشتى بنده ، مشتاق تر خدا بود
از توبه گنهکار ، غفار گریه کرده

مناجات

حال مناجاتی ندارم بسکه بد کردم
راه خودم راباخدای خویش سد کردم
یکسال دنبال خطاهای خودم بودم
یک ماه تنها ، زندگی ام را رصد کردم!

دست خالی

دسَم خالیه مثل اون یخ فروش
که سرمایه ی کاسبیش آب شد
رسیدم به بن بست مثل یه رود
که رفت و گرفتار مرداب شد

استغفار

اینجا کریمی اَست که بسیار می بخشد
لب وا نکردی تا کُنی اِقرار می بخشد
.
تاثیرِ اِستغفار اوجِ باورِ عبد است
قبل از گُنه کردن تو را غَفّار می بخشد!

بالحسین الهی العفو

آمدم خسته دل ای یار بیا عفوم ڪن
این منم عبدِ گنهڪار بیا عفوم ڪن

دلِ من پُر ز جراحت ..نَفَسم شیطانی
آمدم با تنِ بیمار بیا عفوم ڪن

نگاهی

من از این و از آن حذر میکنم
عزیزم فقط با تو سر میکنم

تو که احتیاجی نداری به من
منم که ز دوری ضرر میکنم

ارزانی ات

“دوستت دارم”همین جمله خدا..ارزانی ات
باز هم دعوت نمودی،آمدم مهمانی ات

از تضّرع بهره ای اصلاً ندارم یا کریم..
گریه را یادم بده تا ڪه شوم بارانی ات

رحمان است

بیشتر گریه تسلای دل سوزان است…
چون بیابان که نیازش به نم باران است

میکده باز شد و زود دویدم داخل
گفته ساقی سه دهه نوبت سرمستان است..

بخشیدی

هر بار دلم خسته شد از بارِ گناهی
شرمنده و بیتاب کشیدم دو سه آهی

با اشک نشستم دم ِ «ألعفو» گرفتم
در بازدمم دیده نشد ذرّه گناهی

جاده‌ی سیاه

به کوره‌راهم و چشمان سر به راه ندارم
چراغ راه، در این جاده‌ی سیاه ندارم

ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود !
پناه آخر من شو؛ پناهگاه ندارم

به جرم عشق

به جرم عشق گرفتار تب کنید مرا
برای عبرت مردم ، سبب کنید مرا

فقط اجازه بده پای شمع بنشینم
اگر نسوختم امشب ادب کنید مرا

دکمه بازگشت به بالا