روزي شنيدم اين روايت را كه زهرا
فرمود بعد از شكوه از بعضي به مولا
مردم نمي پرسند حال از ما بماند
خسته شده همسايه از زهرا بماند
روزي شنيدم اين روايت را كه زهرا
فرمود بعد از شكوه از بعضي به مولا
مردم نمي پرسند حال از ما بماند
خسته شده همسايه از زهرا بماند
نشستم از غمت گفتم ولي ديگر نخواهم گفت
من از شرح غمت با گوش هاي كر نخواهم گفت
دوباره صحبت از هيزم دوباره صحبت از آتش
من از ياسي كه پشت در شده پرپر نه…خواهم گفت
مديون تو بود از ازل عالم هميشه
پس تا ابد شد مات تو آدم هميشه
ماتمكده باشد برايم بي تو عالم
خيمه زده بي تو به قلبم غم هميشه
درد من اين روزها از درد پهلو بدتر است
دردهاي مرتضي از درد بازو بدتر است
حال من خوب است وقتي خوب باشد حال او
حال من وقتي بگيرد سر به زانو بدتر است
با لگد زد وحشي نامرد آن در را بماند
ديد تا نقش زمين ياس پيمبر را بماند
لااقل اي كاش حرفي از مسلماني نميزد
نه،نميگويم كه او آيات كوثر را بماند
انگار با این دردهایت خو گرفتی
دیدم که زینب را سر زانو گرفتی
دیدم برای حاجت همسایه هایت
یک دست،ذکر یاعلی یاهو گرفتی
از اين به بعد و بعد از اين دلواپسم من
در شهر پيغمبر غريب و بي كسم من
يك عمر از تو دل نخواهم كند زهرا
با آنكه ممسوس به ذات اقدسم من
كار من اين روزها صبر است و صبر و انتظار
تو قرارم هستي و بي تو ندارد دل قرار
مثل من بي تاب مانده مثل من خون گريه كرد
مي چكد روي زمين اشك از غلاف ذوالفقار
ميشناسيم همه جود و عطا را به حسن
كرم و بخشش و احسان و سخا را به حسن
بگذاريد بگويند گدائيم گدا
غم نداريم سپردند گدا را به حسن
من از غم هجران گله دارم،تو نداري
از شام كماكان گله دارم،تو نداري
موي سر من سوخته و شانه ندارم
از موي پريشان گله دارم،تو نداري
کم آورده به پای تاول پایم سفر حتی
نباید جان به تن می ماند تا ماه صفر حتی
منی که دائما بودم در آغوش پر از مهرت
ندارم از تو و احوال تو دیگر خبر حتی
نشنيد كسي سوز صداي سخنم را
ديدند ولي لحظه ي پرپر شدنم را
مشغول دعا بودم و مشغول مناجات
بستند به سر نيزه سنان ها دهنم را