ای که خیال رفتن ازاین خانه داری
بعد تو زینب می نماید خانه داری
نه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بی قراری
ای که خیال رفتن ازاین خانه داری
بعد تو زینب می نماید خانه داری
نه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بی قراری
مجال دیدن خورشید؛شب میسر نیست
چنان که رویت تو تا ابد مقدر نیست
چگونه از تو بگویم؟ همیشه می مانم
کهشعر پیش تو جز واژههای ابتر نیست
آقا نگاهم مانده بر در تا بیایی
از جاده های روشن فردا بیایی
دوری تو بغضی نشانده در گلویم
ای کاش میشد یا بمیرم یا بیایی
جز سفرهی کرامت مولی الموالیام
حاجت نبرده پیش کسی دستِخالیام
از تو به غیر مهر و محبت ندیدهام
با اینکه دیدهای چه قدر لاابالیام
اصل و فرع آفرینش درخور ذاتش نبود
هیچکس شایستهی درک مقاماتش نبود
ذکر یافاطر همان آیینهی یافاطمه است
جوهر فهم بشر یارای اثباتش نبود
می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو
محراب خانه نور علی نور میشود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو
باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی
خستهشدی شکستهشدی مختصرشدی
شرمنده ام بهخاطر من زخم خوردهای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی
می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو
محراب خانه نور علی نور میشود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نا محرمان سفر کردن
اسیرِخنده ی یک مشت بی حیاشب وروز
به زیرِ نیزه ی تو سر بزیر , سر کردن
روشنا تر ز آب امّ بنین
بانوی با حجاب امّ بنین
انتخاب ابوترابی تو
افتخار بنی کلابی تو
در محفلی که نام تو باشد گناه نیست
غیر از دو دستِ تو بخدا تکیه گاه نیست
در مکتبِ تو بحث سفید و سیاه نیست
حالم بدونِ یادِ نجف روبهراه نیست
بردار از خاکِ کفِ حُجره سَرَت را
از بی کسی کمتر صدا کُن مادرت را
اینجا جوابِ نالههایت نیشخند است
اصلاً نمیفهمند چشمانِ تَرَت را