محمد حسن بیات لو

شلوغی گودال

مثل گیسوی در همت دیدم

ناگهان پیکر تو در هم شد

نانجیبی به قصد کشتن تو

از روی اسب سمت تو خم شد


بدنت روی خاک صحرا …

 

بدنت روی خاک صحرا بود

دور تا دور تو پر از نامرد

نه فقط شمر هر کس آنجا بود

از سر حرص زخمی ات میکرد

 

محمد حسن بیات لو

 

مسافر تنها

برگرد ای مسافر تنهای جاده هh

زیرا به دست توست تمام اراده ها

برگرد از سفر که ببینی به چشم خویش

تلخی روزگار همه خانواده ها

شوق زیارت

با شوق زیارت تو راهی شده ام

در حوض عطوفت تو ماهی شده ام

ناواردم اما روی این گنبد زرد

شادم که منم کفتر چاهی شده ام


روزهای بی تو

از جمعه های بی تو چه دلگیر می شوم

جان خودم ز جان خودم سیر می شوم

با هر نفس که میکشم اقرار می کنم

از این نبودنت به خدا پیر می شوم

روز دهم

 

در علقمه صدا به صدا هم نمی رسد

آخر چرا امید و پناهم نمی رسد

بیرون خیمه منتظرش مانده ام ولی

باور نمیکنم به نگاهم نمی رسد

دکمه بازگشت به بالا