محمد حسین رحیمیان

بانوی عالم

طی شد شب هجران و مبارک سحر آمد
مژده بده ای دل که صبا خوش خبر آمد
در گلشن دین باز گل یاس در آمد
بانوی قم آمد ، غم عالم به سر آمد

العفو

ای که با گوشه نگاهت درد درمان می شود
تو بگو که سرنوشتم چون شهیدان می شود ؟

چند روزی مانده تنها از جوانی ، آه آه
غافلم من از خودم دارد زمستان می شود

گل روی حسن

من کویرم آمدم تا ابر بارانم کنند
آتشم اما در این شبها گلستانم کنند

شب به شب این در زدن ها کار خود را می کند
هر چه باشم درد ، در این ماه درمانم کنند

سلام ای لطف بی پایان

شب رحمت ، شب توبه ، شب فطرس شدن آمد
در این غوغای عجز از معجزه امشب سخن آمد
بخوانید انما حُسن ِ ختام پنج تن آمد
کرم باران شده عالم ، علمدار حسن آمد

یا ام کلثوم

آه زینب باز هم باید عزاداری کند
ام کلثومم که بعد از تو مرا یاری کند؟

آه ای آیینه ی زینب در عالم الوداع
مونسم ، دلگرمی ِ پنجاه سالم الوداع

امن یجیب

باز هم امن یجیب ِ طفل مضطر شد بلند
نافله خواندی نشسته آه حیدر شد بلند

باز هم از خواب ، امشب مثل هر شب فاطمه
مجتبی با وای مادر ، وای مادر شد بلند

یا زهرا

جز در ِ خانه ی زهرا خبری جایی نیست
به خدا جای دگر این همه زیبایی نیست

مرده دل ها به خدا جز در ِ بیت الزهرا
هیچ جایی خبر از فیض مسیحایی نیست

عزای مادر

شرمنده کردی بار دیگر نوکرت را
شکر خدا دیدم عزای مادرت را

روزم سیه گردد اگر از من بگیرند
خورشید لطف ِ چشم ِ ذره پرورت را

جانم زینب

روی دست عاشقی هرگز ندیدم منصبی
هر کسی عاشق نشد اصلا ندارد مذهبی
عشق یعنی کیمیاگر ، عشق یعنی معجزه
مرگ یعنی زندگی بی عاشقی روز و شبی

موالی زهرا

سلام ای دیار خدا باوران
موالی زهرا ، علی محوران

سلام ای قمی های مهمان نواز
ازین پس شما را منم چاره ساز

ما جامانده ها

سنگ هم آتش گرفت از حال ما جامانده ها
گریه باید کرد بر اقبال ما جامانده ها

درد را همدرد ، جور دیگری حس می کند
فطرس امروز آمده دنبال ما جامانده ها

آه

جان ِ جانان جهان شد سیر از جان ، آه آه
هم چنان جسم پسر ، بابا پریشان ، آه آه

آنچه می ترسید یعقوب آخر آمد بر سرش
یوسفش شد طعمه ی گرگ بیابان ، آه آه

دکمه بازگشت به بالا