محمد قاسمي

زينب صغري

پرورده‌ي‌ زهراست‌ از اين‌ رو رشيده‌ ست
درياي بي پايانِ اوصاف حميده‌ ست

او زينب‌ صُغري‌ ست اين‌ يعني‌ خدا، باز
“زینت”براي شاه مردان آفريده‌ ست

مانند زهرا مثل زينب چون خديجه
او افتخارِ بانوانِ برگُزيده‌ست

آنسان که ما زهرا تر از زینب ندیدیم
چشم فلك زینب تر از او را نديده‌ست

وقتي‌ كه دِق كرده‌ ست از داغ حُسينش
فرض‌ است بر ما كه بگوييم او شهيده ست

او‌ از طفولیت شبیه خواهر خویش
ماتم‌ كشيده زجر دیده داغدیده‌ ست

پیری قبل از موعد او بی سبب نیست
بر شانه از آغاز بار غم كشيده ست

اين سرو پا برجا اگر قدّش كماني ست
ميراث‌ دارِ مادری قامت خميده ست

خاكم به سر، زخم زبان از شمر خورده
وقتي دم دروازه ي ساعت رسيده ست

خاكم به سر، از آفتاب گرم و سوزان
هم چادرش پوسيده هم رنگش پریده ست

از كعب ني بايد بپرسي چند منزل
جان يتيمان برادر را خريده ست ؟؟؟

اينكه رقيّـه تشـنه جان داد و گرسنه
در بينِ ويرانه امانش را بُريده ست

محمّد قاسمي

ربّ عشق

نگذشت هر که وقت سخن راحت از ادب
بی شک گرفت صُحـبت او برکـت از ادب
باید کُنند اهل ادب , صحبت از ادب
تا واژه واژه , جـان بِبَـرد لذّت از ادب

شمسُ الضُّحا

ای دل زمان هجـر به پایان رسیده است
دور وصال حضرت جانان رسیده است

گُل کرده طبع طوطی اشعار من که باز
فیض جمال گُل به گُلستان رسیده است

شکوه فاطمی

شایسـته بودی با امیرالمؤمنین باشی
زیـرا لیاقت داشــتی مرد آفـرین باشی

وقتی علی فــرقی ندارد با رســـول الله
مثلِ خدیجه بی شک أمّ المؤمنین باشی

اینجا کرامتخانه ی زهـراست

از سینه ام بعد از تو,غم بیرون نمی آید
بعد از تو غم از سینه ام بیرون نمی آید

تا شاهدت باشد, شهیــده رفتی از دنـیا
از پیکـرت تا حـشر , سَم بیرون نمی آید

گودال

شور برپا می شود
“تا شهادت نامه ی عُـشّاق امضا می شود”
هر که جا خالی نکرد
دردهـای باطِـنیْش امـشب مُــداوا می شـود

نبی بار دگر برخاسته

یک نـفـر بـرخاسـته
یک نفـر در هیبـت یک شـیر نَـر برخاسته
در دفاعِ از حُـسـین
تیـغ بُـرّانی به شـکل یک سِــپر برخاسته

ذکرِ حُسین

انـدازه ی بـزرگــیِ لطفـت عدد نـبود
در ذهن سائلی که گـدایی بلد نـبود

دریافت , وقـت رو زدنِ خـود نیازمنـد
ذکرِ حُسین هیچ کَم از یا صَمَد نـبود

میهمان کوفه

کـاروانی آمده
کــهکـشـانی در زمینی آســمانی آمده
خاک می بالَد به خویش
چون به خـیرِ مقدمِ عَرشْ آشیانی آمده
وای ! پیشِ چشمها

فاطمه نامش

آن که در شـأن نزول خود به کوثـر رفته است
فاطمه نامش شده از بس به مـادر رفته است

از مقام نجمه چیزی کم نخواهد شد که هیچ
افتخارش نیز شد مادر به دختر رفته است

شعر مدح امام حسن (ع)

هر آنچه ناشدنی هست با حسن بشود
دَمی که حضرت مُشکل گُشا حسن بشود

به حُسنِ خُلق شود بین مردمان مَشهور
کسی که بارِ لبـش ذکر”یا حَسن”بشود

شعر مدح و مرثیه حضرت خدیجه (س)

زنی که خواست مردش”رَحمةٌ للعالمین”باشد
سزاوار ست در القابَـــش “أمُّ المؤمنین”باشد

مُحمّد در حرا مبعوث شد امّا قرار این بود
از اوّل خانه ی پُر برکت او مَهـدِ دین باشد

دکمه بازگشت به بالا