محمد هاشم مصطفوی

با قدی مثل کوه

با قدی مثل کوه از سر زین

قمر از عرش خورد روی زمین

تیر در چشم و دست هم که نبود

چه کشید، آه ،آن غریب ترین

تو باغ گلی

ما جمله هوادار تو هستیم آقا
عمری است گرفتار تو هستیم آقا
کافی است که لب تر بکنی ، می میریم
ما میثم تمار تو هستیم آقا

شعر ولادت حضرت ابالفضل (ع)

مادرم گفت که شیر من حلالت اما . . .
شرطش این است که جان جز ره جانان ندهی
من به عشقی به تو شیر داده ام , نامردی . . .
در ره عشق اباالفضل ع اگر جان ندهی

محمد هاشم مصطفوی

چون چاره نیست میگذرم…

با خواهرت چگونه بگویم غم تو را

دق میکند چو بشنود او ماتم تو را

تنها چگونه جمع کنم داخل عبا

از جای جای دشت تن درهم تو را 

بیا تا برویم

باده در جام مهیاست بیا تا برویم

میکده منتظر ماست بیا تا برویم

رد دعوت عین کفر است به آئین وفا

دوش ساقی خود ز من خواست بیا تا برویم

ارباب جهان

شوری است میان سینه , دل بیتاب است

غوغاست در آسمان و شب مهتاب است

از عرش صدای هلهله می آید

عید است…شب ولادت ارباب است 

ما شیعه زاده ایم ,خدا را هزار شکر

شکر خدا که نام علی در اذان ماست

ما شیعه ایم و عشق علی هم از آن ماست

ذکر علی عبادت مختص شیعه است

این اسم اعظم است که ورد زبان ماست

غلامان

ما هرچه از شما بنویسیم ابتر است

شان شما رفیع و مقام تو کوثر است

وصف تو در سخن بخدا غیر ممکن است

خاک رهت ز جنت و فردوس هم سر است

حضرت مادرسلام الله

ما هرچه از شما بنویسیم ابتر است

شان شما رفیع و مقام تو کوثر است

وصف تو در سخن بخدا غیر ممکن است

خاک رهت ز جنت و فردوس هم سر است

حبیب من

سنگ صبور بی کسی من ,حبیب من

شمش الشموس وادی طوسای غریب من

زاری کنم

می روم بر درگه شاه کرم زاری کنم

می روم بهر دل دیوانه ام کاری کنم

می روم تا خادمان درگهش را با مژه

وقت جارو کردن صحن حرم یاری کنم

باز نشد

اربعین آمد و من ,کرب وبلا , باز نشد

من و یک بوسه ز درگاهشما باز نشد

همه از کرب و بلاخاطره دارند ولی

من و یک تجربه زینخاطره ها باز نشد

دکمه بازگشت به بالا