شیر را در چشم اهل روضه بیمقدار کرد
با کمی نان و نمک شیر خُدا افطار کرد
از سر سفره پس از صرف سه لقمه پا کشید
لب نزد دیگر ؛ اگرچه دخترش اصرار کرد
شیر را در چشم اهل روضه بیمقدار کرد
با کمی نان و نمک شیر خُدا افطار کرد
از سر سفره پس از صرف سه لقمه پا کشید
لب نزد دیگر ؛ اگرچه دخترش اصرار کرد
آه…فرو ریخت
خورشید برافروخته شد ماه فرو ریخت
ای اهل هدایت
در وقت سحر روشنیِ راه فرو ریخت
سرمایه ی عشق علی آب حیات است
تنها علی، تنها علی راه نجات است
ذات علی همسایه ی عرش برین است
مولای ما تنها امیرالمؤمنین است
بینِ محرابِ دعا..بابا پرت خونین شده
در میانِ سجده بودی که سرت خونین شده
تا ندای جبرئیل آمد زمین خوردم ز خوف
یک نظر کن دیدگانِ دخترت خونین شده
بغضِ کرار، سرِ سفرهی افطار شکست
بعدِ سیسال فرو خوردنش؛ این بار شکست
کولهبارِ غمش از شانهی لرزان افتاد
کمرِ کوه، از افتادن این بار شکست
آبشار نور از دستار او سرشار بود
با عبای روی دوشش کعبه ای سیار بود
او مکرر دلبری می کرد از اهل بهشت
شیوه اش این بود،زیرا حیدر کرار بود
دلم دریایی از غمهای بسیار
غم غربت غم یارو غم یار
من از روز ازل مظلوم بودم
زحق خویشتن محروم بودم
سخت است پیش پای مردم با سر افتادن
و سخت تر از آن به پیش دختر افتادن
ما که تو را با لافتایت می شناسیمت
اصلاً نمی آید به تو در بستر افتادن
گرچه بشکافتی و زخم دلم وا کردی
چاره ای تیغ غم دوری زهرا کردی
آمدی روی مرا سرخ نمودی از خون
آمدی تا دل ابرو به سرم جا کردی
نمک نشناسیِّ کوفه چه کرده با سرت حیدر
چرا خونین شده رویت ؟! بمیرد دخترت حیدر
به دوشت ردِّ بند کیسه ی نانی که می بردیست
عدالت هم شده ردّی که مانده بر سرت حیدر
سقا کنار حضرتِ سقا نشسته است
دستِ علی به دستِ ابالفضل بسته است
تنها برای کرب و بلا حرف میزند
از حرفهای دیگر این شهر خسته است
دیگر صدای پای مرد و کیسه ی خرما نمی آید
در پشت درهای یتیمان حضرت مولا نمی آید
دو یا سه یا چندین نفر در مسجد شهر
جمعند و گویند که دگر آقا نمی آید