سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دل های عرشیان همه در تاب و در تباست
اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی
خورشید من بدون تو هرروز من شباست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دل های عرشیان همه در تاب و در تباست
اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی
خورشید من بدون تو هرروز من شباست
در شهر کوفه اندکی بوی خدا نیست
بر پشت بام هایش به جز سنگ جفا نیست
اهداف سنگ هایی که می آید تو هستی
حتی یکی از سنگ ها هم در خطا نیست
وای از نگاه بی خرد بی مرام ها
بر نیزه بود جاذبه انتقام ها
بازی کودکانه اطفال گشته بود
پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها
پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس میزد
تکیه بر نیزه غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس میزد
بس کنحسین ناله ی تو بی نتیجه است
بس کنحسین نیزه درون جگر شده
بس کنحسین خواهر تو مرده از غمت
بس کنحسین نیزه درون کمر شده
از حرم تا قتلگه زینب به دنبالت دوید
دید شمر دون به روی حنجرت خنجر کشید
دید خنجر می کشد شمر از کنار گردنت
رأس پر خون تو را از روی تن او می برید
مادرم زهرا کنون آمد بَرَم
میدود زینب به سویم از حرم
لحظه های آخرم باشد که چون
شمر ملعون آمده بالا سرم
وعده ای داده ای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاى
آب از هیبت عباسى تو میلرزد
بى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاى
این که بر سینه خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سینه ی تو بردارد
تیر ها با همه قامت به تنت جا شدهاند
وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد
همه یخونِ دلش از جگرش بیرون زد
غم اولحظه ی قتل پسرش بیرون زد
آن چناننیزه فرو رفت میان تن او
در بدنرفت ولی بیشترش بیرون زد
پایش ز دست آبله آزار می کشد
از احتیاط دست به دیوار می کشد
درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها
“با ناخنی شکسته ز پا خار میکشد”
جماعتی که به سر نیزه ها نظردارند
نشسته اند زمین, تا که سنگبردارند
یهودیان ز سر بام های خانه ی خویش
چه نقشه های پلیدی درون سر دارند