حسینیه حدیث اشک

اشک روان

منزل به منزل، غصه ام، اشک روانم
با دست بسته، پشت محمل، روضه خوانم

خورشید، بعد از سال ها روی مرا دید
او هم دگر فهمید که بی سایه بانم

سالار زینب

ای روزگار دیدی احوال مضطرم را
دارم به سینه دیگر داغ برادرم را

خندیده هر غریبه بر گریه های زینب
پنهان کنم ز لشکر این دیده ی ترم را

شاه تشنه لب

بر روی شاه تشنه چو بستند آب را
در سینه حس نمود غم بی‌حساب را
تفسیر کرد کشته ی در خون خضاب
یعنی به تشنگان حرم این خطاب را

وای زینب(س)

هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد
هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد

تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم
بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد

شام هجران

چشم خود واکن ببین ما را پریشان یا حسین
در میان آتش این شام هجران یا حسین

سوختن در پای تو رسم من است اما بگو
در چه آیین رسم باشد خیمه سوزان یا حسین

سالار زینب

ای تشنه ای که شرح غمت در بیان نبود
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود

ناراحتم زیاد نماندم کنار تو
شمر آمد و برای نشستن زمان نبود

دل مضطرم

بغلم کن که دل مضطر من آشوب است
من اگر سر بدهم قبل تو حالم خوب است

بس کن اینقدر به پیراهن خود چاک نزن
صورت سوخته ات را به روی خاک نزن

سالار زینب

دچارتم توام دچار منی
معلومه خیلی بی قرار منی
معلومه از نگات به قلب صحرا
یه امشبو فقط کنار منی

شب اخر

شب آخر است امشب شب اخر من و تو
چه قیامتی ست اینجا شده محشر من و تو

برویم دربیابان بکَنیم هرچه خار است
نگران بچه ها شد دل مضطر من و تو

حسین من

دچارتم توام دچار منی
معلومه خیلی بی قرار منی
معلومه از نگات به قلب صحرا
یه امشبو فقط کنار منی

پشت دروازهء ساعات

سخت بود همسفر نیزهء اعدا شدنم
سخت تر بهر سفر بی تو مهیّا شدنم

پشت دروازهء ساعات به من سخت گذشت
حائل سنگ جفا بر سر سقا شدنم

الشام الشام الشام

اینجا همه کورند و از آیات می‌گویند
خورشید را حتی چراغی مات می‌گویند
این سرزمین تیره را شامات می‌گویند

دکمه بازگشت به بالا